رویداد آنلاین و رایگان داستان نویسی و رعایت اصول نویسندگی - پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۰

نویسنده زندگی

سلام تاحالا چیزی راجب نویسنده زندگیتون شنیدید؟ منظورم خدا نیست! منظورم همون دختر یا پسری هست که نویسنده است و شب و روز داره زندگی ما رو می نویسه!! نویسنده ای که فکر کنم یک خواهر تقریباً سه ساله داره که هر چیز مهمی من میخوام بگم  پاک کنش را برمی داره همش را پاک می کنه!! آخر شبها هم که داداش نویسنده زندگی من خواب تشریف دارند، میاد دایره و مثلث و خط خطی های بی خودی می کشه و اینا میرن تو سر منو فکر و خیالای بی خودی تا صبح نمی گذاند که بخوابم!! از دست این بچه ها بعدشم اینکه خیلی دلم می خواد به نویسنده ام بگم:

ـــ بابا، داداش، آبجی، فرا زمینی پری دریایی بیگانه اصلاً هر کی که هستی یک ذره برنامه ریزی داشته باش و تکلیفت رو با خودت مشخص کن!! الان نه با من یا با بقیه وقتایی با من هست با قلدرای مدرسمون در میفتم. بهشون می گم نه مشکلی هست اونا هم راهشونو می کشند میروند! اون موقع است که حسابی باهاش حال می کنم!! زنگ تفریح می ریم یک بستنی با هم می زنیم ولی وقتی با بقیه هست صبح تا شب از این و اون می شنوم درباره اش. تلویزیون رو روشن می کنم و می گم:

ـــ مسافرت بودی؟

میگه:

ـــ نه!!

به مامانم می گم:

ـــ خوبی؟

می گه:

ـــ نه!

به دوستم می گم:

ـــ می شه به خانم نگی؟

میگه:

ـــ نه به خانوم میگم !!

ـــ می شه نمره کم نکنی؟

می گه:

ـــ نه!

این چه وضعش هست! این چه زندگی ایه!! حالا ول کن اینا رو!!

میرم میگم:

ـــ دستات رو بذار رو سرت واسه چی داستان منو هرجور دلت خواست نوشتی!! مگه هرکی هرکیه!! دفتر تو بده من مدادتم را بدم!!

بعدش پارش می کنم تا خودم بنویسم!! بعد میبینم خودمم دارم از بین میرم !! سریع با چسب می چسبونمش !!خودمم می چسبم بعد پاک می کنم!! هرچی دوست دارم می نویسم. نمیبینم تغییری ایجا شه!!

میگم:

ـــ پاشو بیا هر چی میگم بنویس!!

یهو میگه:

ـــ اصلاً ببخشید فکر کنم اشتباه شده!! من اصلاً نویسنده نیستم!! ای وای آدرس رو اشتباهی اومدم! آقا ببخشید برو بخواب من از شما شکایت می کنم! آقا شما دیوانه اید. من آوردمتون تو خیالم الان پای دفترم تو خونه تون نیستم که هههه یعنی تو خیالاتم آدرس رو اشتباه میایی؟!! ا تو اگه زرنگ بودی نویسنده خود تو پیدا میکردی و وضعت این نبود! وایسا ببینم وضع من چش هست! برو تو ام آخیش تموم شد چی داشتیم می گفتیم آهان فهمیدم که نویسنده من اصلاً معلوم نیست کجا هست! کجا نیست خدا نگه دار!

 

ارسالی از : ستیلا کریمی

حق نشر این داستان برای داستان نویس نوجوان محفوظ است .

تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

2 نظرات

  1. Avatar
    سارا می گوید:
    20 بهمن 1399

    قشنگ بود اول داستان خیلی قشنگ شروع شده بود از عکسی که گذاشتی هم خیلی خوشم اومد فقط اخرش یه کوچولو شیر تو شیر شد ولی در کل من از داستانت بسیار خوشم اومد. ممنون

    پاسخ
  2. Avatar
    ستیلا می گوید:
    27 آذر 1399

    سلام دوستان وقتتون بخیر خیلی متشکرم که داستانم رو خوندید لطفا برام دیدگاه بذارید و داستانم رو لایک کنید

    پاسخ

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *