رویداد آنلاین و رایگان داستان نویسی و رعایت اصول نویسندگی - پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۰
برندگان مسابقه داستان نویسی یلدای ۱۴۰۲ مشخص شدند! هم‌اکنون می‌توانید آثار برندگان را مشاهده نمایید.

آن سوی آفتاب

می خواهم به آن سوی آفتاب بروم. جایی که به آن تعلق دارم. من این جهان را دوست خودم نمی بینم. این دنیا پر از تاریکی است. در میان این تاریکی نوری که به چشمم میخورد، نور خورشید است؛ پس باید به سمت خورشید  بروم تا آن سوی آن را ببینم!! در سپیده صبح، راهم را در پیش می گیرم. من از همه جای این جهان گذشته ام. از کوه ها، از میان درختان سرو، از بین دره ها!! چند روزی است که در حرکتم؛ حرکت به آن سوی آفتاب. هر روز با سختی این راه را می روم ولی چرا به خورشید نمی رسم؟!! یک حس ناشناخته در دلم می گوید، که هر روز به مقصودم نزدیک تر می شوم. روزها به دنبال خورشید میروم و شب ها می ایستم. شب ها وقتی احساس تنهایی می کنم، با ماه حرف می زنم. از داستان زندگی ام برایش می گویم؛ از این که از کجا آمده ام و به کجا می خواهم بروم. ماه هم با من حرف می زند. او هم مثل من از رویاهایش می گوید. ماه به من می گوید:

ـــ همه ما در زندگی، رویاهایی داریم. من هم مثل همه رویاهای زیادی دارم. دوست دارم شادی بچه ها را ببینم. من هم بخندم و مثل آنها دور دنیا را تا آخر بدوم. دوست دارم دنیا را بر روی بال های یک پروانه، همانند غروب خورشید ببینم. دوست دارم بچه باشم و در یک مزرعه که پر از خوشه های گندم است، بنشینم و به آسیاب بادی نگاه کنم. رویاهای ماه تمام شدنی نبود. من از حرف های ماه فهمیدم، همه ما در زندگی آرزوهایی داریم؛ بچه ها دوست دارند مثل ستاره ها بر کرانه آسمان ها بدرخشند و ستاره ها دوست دارند همانند بچه ها به دنبال هم بدوند. ماه به من گفت:

ـــ راز رسیدن به هدف هایت، دنبال کردن خورشید است. روز ها به دنبال خورشید برو و شب ها بایست!! در زمان غروب خورشید، نگران نباش و غصه نخور، چون بعد از خورشید من می آیم!! شب ها آسمان در دست من است، هر کجا که بخواهم میروم؛ پس دستت را به من بده تا تو را به آن سوی آفتاب ببرم.

 

ارسالی از : محمد معین عدیلی

حق نشر این داستان برای داستان نویس نوجوان محفوظ است .

وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

2 نظرات

  1. Avatar
    کاوه احمدی می گوید:
    3 دی 1399

    سلام آقای عدیلی عزیز این داستان قشنگه به خاطر اینکه از چیزای تکراری به دوره و حرف رو مستقیما نگفتین اینکه بیای ماه رو به حرف بیاری و حرف اصلیتو از زبون اون بگی خیلی خوب به نظر میرسه دمت گرم جسارتمم به بزرگیت ببخش 🌹

    پاسخ
    • Avatar
      محمدمعین عدیلی می گوید:
      3 دی 1399

      سلام، ممنونم از شما🌹

      پاسخ

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *