با النا به حیاط رفتیم. حیاط پر از گل های رز و درخت بود.
النا گفت:
ـــ وااای دختر چقدر قشنگند!! راستی اون همستر اونجا مال پدربزرگته؟!!
گفتم:
ـــ نه اون مال خودمه پدربزرگ برام هدیه خریده!
گفت:
ـــ حالا اسمش چیه؟
ـــ برفی چون به رنگ برف سفیده… ….
دو روز بعد من به خانه خاله النا اینا رفتم خاله گفت:
ـــ کلورا جان چند سالته تو هم همسن النایی؟
گفتم بله شانزده سالمه.
النا گفت:
ـــ خب حالا نوبت منه که اینجا رو نشونت بدم بزن بریم😘😘😘 کلورا خانه خاله سه طبقه است طبقه دوم اتاق ها اونجاست و طبقه سوم هم پر از گل و گیاهه و خاله مثل تو به حیوانات علاقه داره برای همین اونم یک همستر داره.
گفتم:
ـــ وای چه خانه جالبی بریم طبقه سوم؟؟
برررریم!
طبقه سوم خیلی قشنگ بود پر از گل بود. همستر هم اونجا بود.
گفتم:
ـــ اسم همستر چیه؟؟؟ گفت فوفو اسمش خنده داره نه؟ 😂😂😂
ـــ آره😁😁😁
چند روز بعد از پدربزرگ و مادربزرگ خداحافظی کردیم و به پاریس برگشتیم.
پایان😍❤
1 نظر
سلام
لطفا نظراتتون رو راجب داستان پاریس بگید
ممنون