رویداد آنلاین و رایگان داستان نویسی و رعایت اصول نویسندگی - پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۰

پاریس ۴

با النا به حیاط رفتیم. حیاط پر از گل های رز و درخت بود.

النا گفت:

ـــ وااای دختر چقدر قشنگند!! راستی اون همستر اونجا مال پدربزرگته؟!!

گفتم:

ـــ نه اون مال خودمه پدربزرگ برام هدیه خریده!

گفت:

ـــ حالا اسمش چیه؟
ـــ برفی چون به رنگ برف سفیده… ….
دو روز بعد من به خانه خاله النا اینا رفتم خاله گفت:

ـــ کلورا جان چند سالته تو هم همسن النایی؟
گفتم بله شانزده سالمه.

النا گفت:

ـــ خب حالا نوبت منه که اینجا رو نشونت بدم بزن بریم😘😘😘 کلورا خانه خاله سه طبقه است طبقه دوم اتاق ها اونجاست و طبقه سوم هم پر از گل و گیاهه و خاله مثل تو به حیوانات علاقه داره برای همین اونم یک همستر داره.

گفتم:

ـــ وای چه خانه جالبی بریم طبقه سوم؟؟
برررریم!
طبقه سوم خیلی قشنگ بود پر از گل بود. همستر هم اونجا بود.

گفتم:

ـــ اسم همستر چیه؟؟؟ گفت فوفو اسمش خنده داره نه؟ 😂😂😂
ـــ آره😁😁😁
چند روز بعد از پدربزرگ و مادربزرگ خداحافظی کردیم و به پاریس برگشتیم.
پایان😍❤

 

ارسالی از : یگانه کریمی

حق نشر این داستان برای داستان نویس نوجوان محفوظ است .

تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

1 نظر

  1. Avatar
    یگانه کریمی می گوید:
    9 دی 1399

    سلام
    لطفا نظراتتون رو راجب داستان پاریس بگید
    ممنون

    پاسخ

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *