زینگ زینگ! زینگ!
ای وای صبح شده !
روی دکمه ساعت کلیک میکنم و خاموش میشود!
از روی تخت خواب بلند میشوم عینکم را بر میدارم و کفش های مخملی سفیدم را پایم میکنم و به سمت آشپزخانه میروم خیلی خوابم می آید دیشب تا ساعت نه و چهل و سه دقیقه داشتم باهتون حرف میزدم
یادتونه؟!!
ـــ وای هوا چقدر سرد شده!!
ـــ آره میدونم دوست عزیز خانه من نوکِ نوکِ قله البروسه ولی بیش از حد هوا سرد شده!!
دست و پایم داره می لرزه به سقف آشپزخانه نگاه کردم!!
ـــ آخه خدا این رسمشه؟!! با من پیرمرد اینجوری میکنی؟!!
به سمت یخچال میروم پودر قهوه اسپرسو را برمیدارم و داخل قهوه ساز میریزم و صبر میکنم تا لیوان پر شود! محبوب ترین اختراعی که کردم این قهوه سازه خیلی نازه رنگ بنفش و به شکل یک تک شاخ کوچولو قشنگ
لیوان پر از قهوه میشود!! لیوان را جلوی بینی ام میارم به به چه بوی خوبی!
آمدم که کمی از قهوه را بخورم که صدای عجیب بلندی به گوشم رسید!! لیوان از دستم روی زمین افتاد و شکست و روی زمین پخش شد!! خیلی ترسیده بودم تفنگ جلبک اندازم را بر میدارم چی؟!!
آره میدونم اسم خیلی مزخرفی برایش انتخاب کردم ولی الان کار مهمتری از انتخاب اسم برای این تفنگ دارم!
دوان دوان از آشپزخانه به سمت در خروجی خانه رفتم در را باز کردم چشم هایم کامل باز شد. دهنم هم تا جیب پیراهنم باز شد!!!
این داستان ادامه دارد…
7 نظرات
خیلی ممنون از دوست عزیزم کاوه احمدی🌹🙏🏻
سلام علی آقا داستانت پر بازدید شد بهت تبریک میگم مبارک باشه .
با سلام. جالب بود دوست عزیز هم به بیان جزئیات پرداختی هم در آخر قسمت طوری نوشتی که مشتاقم ببینم چی بوده که پروفسور هادون انقدر متعجب شده
قطعا باید چیز عجیبی باشه تا این حد از تعجب رو توجیه کنه. منتظر قسمت های بعدی هستم.
عالی بود عکس خیلی نازه خیلی دلم میخواد به جاهای باحالش برسیم پس منتظر قسمت های بعدی هستم👍👌
جالبه فضای رویایی داره تصویر سازیتم قشنگه دمت گرم
خیلی ممنون که خواندید و نظر دادید 🌹
خیلی خوشحال شدم که برایتان جذاب بود🌹
انشاالله قسمت های دیگر هم بعد امتحانات درسایت قرار میگیرد🌹
سلام لطفا بخونید و نظر بدید تا پارت های بعدی هم را قرار بدهم🙏🏻🌹