رویداد آنلاین و رایگان داستان نویسی و رعایت اصول نویسندگی - پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۰

آدم فضایی

درست موقعی بود که مادرم من را صدا زد و گفت که پسرم مسواکت را بزن و بخواب و بعد از مسواک زدن به اتاقم بازگشتم، روی تخت خوابم دراز کشیدم صدایی عجیبی به گوشم رسید ترسیدم  و فکر کردم که شاید از اثرات خواب آلودگی ام باشد!! دو مرتبه چشمانم را بستم و دوباره همان صدا آمد. این دفعه خانواده را به اتاق کشاندم حسابی ترسیده بودم که چه می تواند باشد!!
مادرم و پدرم سراسیمه به اتاقم آمدند و بعد خواهر و برادرانم که با چشمانی خواب آلود وارد اتاقم شدند!! مادرم برق را روشن کرد. صدا دقیقاً از زیر تختم می آمد که برادرم و پدرم نگاه کردند و دیدند که چیزی نیست و برادرم با چهره ای عصبانی به من گفت:

ـــ ماشاالله پهلوون از هیچی هم که نمیترسی و من را به تمسخر گرفت. اما من مطمئن بودم که آن صدا را شنیدم و بعد همه رفتند. من نشستم روی تخت منتظر صدا ولی صدایی نشنیدم! دوباره روی تخت دراز کشیدم یک چشمم بسته و دیگری درحال بسته شدن بود که این دفعه صدا از داخل کمد لباس آمد. حسی عجیبی پر از عصبانیت و ترس داشتم. نتونستم بخوابم. آن صدایی که وقتی تنها هستم می آمد!!
ـــ به نظر تون چه چیزی بود ؟!!
با چراغ قوه به داخل کمد لباس رفتم دیدم هیچی نیست. حس کردم که برادرم آن شب با من شوخی می کند و من را به تمسخر گرفته! عصبانی بودم تا برگشتم  به اتاق برادرم بروم و با او صحبت کنم که چرا منو اذیت می کنه چیزی عجیب و غریب روی تختم دیدم!!
ـــ به نظرتون چه چیزی می توانست باشه ؟؟؟؟؟!!!!
مبهوت شدم تا میخواستم فریاد بکشم ناگهانی با نگاهی از سمت او دهانم بسته ماند ؟؟؟ او یک آدمک فضایی بود که دارای چهار چشم و شش دست و چهار پا بود!! دهانم به نگاهش بسته بود و آرام به من گفت:

ـــ فریاد نزن من کاری با تو ندارم !!

من ترسیده بودم و فقط نگاهش کردم. او با ظاهری خنده رو نگاهم کرد بعد شروع به حرف زدن کرد!! صدایش جوری بود که متوجه نمی شدم چه چیزی میگفت ولی او زبانم را متوجه شد و بعد دستگاهی به نام مترجم زبان کهکشانی روشن کرد. در ادامه شروع به صحبت کردن کرد.
گفت:

ـــ اسمت چیه ؟!!

ـــ میثم. گفتم:

ـــ تو چه جور موجودی هستی و اسمت چیه؟ گفت:

ـــ من مینگاتورینگ بیست هستم! گفتم:

ـــ قبل از هرسوالی بگو چرا تو اتاق خواب منی؟ گفت:

ـــ من سفینه جدیدی را اختراع کردم! خواستم امتحان کنم و به زمین بیایم که متاسفانه سفینه من بر اثر مشکلات جوی سیاره شما خراب شد و تا پدر و مادرم  به من برسند یک میلیون سال نوری  حدود یک سال یا یکسال و نیم طول می کشد تا اینکه به کهکشان و سیاره شما برسند. از خصوصیاتش هم تعریف کرد:

ـــ ما قدرت غیب شدن داریم و همینطور موقع راه رفتن برای تغذیه کردنمون پیکان های سرمون(علامت)های روی سرمون بو می کشند و قدرت جالب شبیه سازی هم داریم که می توانیم شبیه هر کسی که میخواهیم بشویم!
ـــ حدس بزنید با او چه کارهایی انجام دادم ؟؟؟
به جای من مدرسه میرفت و تکالیف من را انجام داد!! یکسالی بود که از آن شب گذشت. او قدرتی به من داده بود که نامرئی می شدم و به مدرسه میرفتم و شوخی های ناجور با بقیه انجام می دادم!!  روزی به مدرسه رفتم و دیدم امتحان بود خیالم راحت بود که من نامرئی ام و از جلسه عبور می کنم! ناگهان دیدم که معلم برگه امتحان را جلویم گذاشت و نامه ای در جیبم بود که آدم فضایی در آن نوشته بود گه رفته است!! از امتحان چیزی بلد نبودم و گریه میکردم که ناگهان از خواب بیدارشدم و تازه فهمیدم که خواب دیدم!!!
تلاش بهترین امید برای زندگی کردن است.
به نظر شما از خواب که بیدار شدم جریان را به آدم فضایی گفتم یا کلا آدم فضایی رو هم خواب دیده بودم؟؟؟؟؟؟؟

 

ارسالی از : میثم جعفری

حق نشر این داستان برای داستان نویس نوجوان محفوظ است .

وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

8 نظرات

  1. Avatar
    میثم جعفری می گوید:
    10 بهمن 1399

    ممنون که داستانم را خواندید

    پاسخ
  2. Avatar
    میثم جعفری می گوید:
    10 بهمن 1399

    سلام دوست عزیز حتما ادامه میدم

    پاسخ
  3. Avatar
    امیر بهلی می گوید:
    28 دی 1399

    با سلام خیلی خوب متن داستان رو پیش بردید منتظر قسمت های بعدی هستم

    پاسخ
  4. Avatar
    محمدمعین عدیلی می گوید:
    28 دی 1399

    واقعاً متن داستانتون خیلی قشنگ بود.🌸

    پاسخ
    • Avatar
      میثم جعفری می گوید:
      10 بهمن 1399

      ممنون دوست عزیز

      پاسخ
  5. Avatar
    میثم جعفری می گوید:
    25 دی 1399

    خیلی ممنون از سایت داستان نویس نوجوان دوستان لطفا نظراتتون را اعلام کنید

    پاسخ
    • داستان نویس نوجوان
      داستان نویس نوجوان می گوید:
      26 دی 1399

      ❤️

      پاسخ
      • Avatar
        میثم جعفری می گوید:
        26 دی 1399

        ممنون

        پاسخ

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *