” تمامی اسامی و مکان ها ساخته ی ذهن نویسنده است و می تواند واقعی یا غیر واقعی باشد.”
سال ٢٠١٥ – لندن
ماجرای عجیبی که در محله ایلشایر در لندن رخ داده بود، ترس بر دل تمامی افراد آن محله انداخته بود!!!
” شاید هیچ کس نتواند باور کند ولی من با چشمان خودم آن صحنه ها را دیدم و اکنون بعد از بیست و پنج سال هنوز کابوس می بینم!!!
سال ١٩٩٠ – محله ایلشایر لندن
– سلام پیتر.
– سلام جوزف. حالت چطوره؟
– خوبم مرسی. تو چی خوبی؟
– منم خوبم. میایی بریم دوچرخه سواری؟
– اگه یه کار تو دنیا باشه که بخوام انجامش بدم همینه. بزن بریم!
پیتر و جوزف با دوچرخه های خود محله های لندن را یکی یکی پشت سر گذاشته بودند و حسابی از خونه دور شده بودند!
– هی پیتر! بهتره برگردیم! نگرانمون میشند!
– تو که آنقدر بچه نبودی جوزف!
– من بچه نیستم پیتر ولی الان ساعت چهاره دو ساعت دیگه هوا تاریک میشه و دیگه نمی تونیم راه خونه رو پیدا کنیم!! گم میشیم!!
– میدونی چیه جوزف، دختر خانم پرگرین یک هفته است که گم شده و خانواده اش برای هر کسی گه اون رو پیدا کنه ٢٥٠ هزار دلار جایزه گذاشتند، یک لحظه فکر کن! اگه پیداش کنیم پولدار میشیم!
– تا تو بخوای پولدار شی من رسیدم خونه، پیتر! من رفتم!!
– جوزف! جوزف! صبر کن با هم بریم.
آن روز پیتر و جوزف به خانه برگشتند.
بعد از شام پیتر به اتاق خود رفت و در این فکر بود :” وای! ٢٥٠ هزار دلاااااار!!! دیگه پولدار میشم!!
پیتر به آرامی و با خیال خوش خوابش برد و نمی دانست چه روزهای سختی را با این انتخاب پیش روی خود گذاشته است.
ادامه دارد …
6 نظرات
سلام داستان زیبایی بود لطفا ادامه بوده خیلی متشکرم بسیار عالی است
ممنون از نظرتون. قسمت بعدی هم در سایت قرار گرفت.
داستان خوبیه و ماجرای جالبی داره
منتظر ادامه داستان هستیم
با سلام و تشکر از داستان نویس نوجوان از همه ی شما علاقمندان دعوت می کنم تا نوشته ی بنده رو مورد نظر خود قرار دهید و بنده رو در نوشتن ادامه ی داستان تشویق نمایید. منتظر انتقادات و پیشنهادهای شما عزیزان هم هستم.
سلام به امیر خان عزیز . آقا منکه لذت بردم اول که جذابه چرا چون نه کلیشه اس نه مضخرف آدمو با خودش همراه میکنه که آماده بشه تا بره تو دل خطر و خلاصه سر از اسرار در بیاره بهت تبریک میگم امیر جان احسنت
متشکرم از شما ان شاءالله همین طوره به قسمت های جذاب تر خواهیم رسید