رویداد آنلاین و رایگان داستان نویسی و رعایت اصول نویسندگی - پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۰

محله ممنوعه ٢

– تق تق! … تق تق!
– کیه این وقت صبح!
– سلام خانم هاجسون.
– سلام پیتر … اومدی دنبال جوزف!
– بـَ … بـَ … بله خانم هاجسون. ( با حالت خجالت زدگی )
– عیب نداره پیتر ولی جوزف هنوز خوابه.
– ممنون خانم هاجسون. اگه میشه برم بیدارش کنم؟
– باشه … بیا تو پسرم … اتاقش طبقه بالاست.
– ممنون خانم هاجسون ( در حال بالا رفتن از پله ها )
– جوزف! جوزف! پاشو تنبل که خیلی کار داریم.
– بذار بخوابم مامان. ( در حال خمیازه کشیدن و در خواب غلتیدن )
– منم جوزف … پیتر!!
– تو اینجا چکار می کنی پیتر!!!
– پاشو سریع صبحانت رو بخور بعدش بریم دنبال دختر خانم پرگرین بگردیم.
– ای بابا پیتر دست بردار بذار بخوابم. (در حال خمیازه کشیدن)
– جوزف! ( با حالت عصبانیت و فریاد )
– باشه بابا, باشه. بذار رختخوابم رو مرتب کنم الان میام پایین. تو برو.
– بیایی ها!!
– باشه میام نگران نباش.
– سر میز صبحانه منتظرتم. ( در حال پایین رفتن از پله ها )
– این پسره با خودش چی فکر کرده. گمونم دختره رو هم پیدا کردیم، کی پول کف دست بچه میزاره. اونم دویست و پنجاه هزار دلاااار!!

همان روز – اداره پلیس محلی ایلشایر

ــ سروان پارکر! یک هفته گذشته و نتونستی دختره رو پیدا کنی!
ــ داریم تلاشمون رو می کنیم قربان. مشکل اینه که هیچ ردی از رباینده و دختره پیدا نکردیم. از همسایه ها هم پرس و جو کردیم کسی اون ها رو ندیده.
ــ به هر حال سروان، سه روز دیگه بیشتر وقت نداری تا دختره رو پیدا کنی و گرنه پرونده رو ازت می گیرم و میدم به یکی دیگه.
ــ چشم قربان!
ــ مرخصی!!
ــ ( احترام نظامی و خروج از اتاق رئیس )
ــ ( یکی از سربازان ): قربان! همین الان از خونه خانم پرگرین تماس گرفتند و رفت و آمدهای مشکوک یک مرد رو گزارش دادند.
ــ نباید وقت رو تلف کرد‌!! ماشین رو آتیش کن بریم به بقیه واحدها هم خبر بده مسیرهای خروجی از ایلشایر رو ببندند.
ــ چشم قربان!

ادامه دارد …

 

ارسالی از : امیر بهلی

حق نشر این داستان برای داستان نویس نوجوان محفوظ است .

وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

6 نظرات

  1. Avatar
    کاوه احمدی می گوید:
    29 دی 1399

    بازم سلام این بخشم جذاب بود فقط اشتباهی که داشتی این بود که نباید از حالت روایت خارج میشدی مثلا در حال بالا رفتن از پله ها درست نیست از پله ها بالا رفت یا بالا رفتم بعد اینکه موقع بیدار شدنش این حرفو تو فیلمام میزنن مامان تویی ولم کن اینا یادت باشه دیالوگ هم برای داستان مهمه هرچه قدر کشمکش داشته باشه بهترو جذاب تر بازم مشتاقم قسمت های بعدی رو ببینم

    پاسخ
    • Avatar
      امیر بهلی می گوید:
      29 دی 1399

      با سلام و تشکر از شما
      بله درسته. سعی کردم در قسمت سوم درستش کنم و دیگه از این عبارات داخل پرانتز که بخواد داستان را از حالت روایت خارج کند نمی بینید. بازم متشکرم که داستان های ینده را می خوانید و بازخورد می دهید

      پاسخ
      • Avatar
        کاوه احمدی می گوید:
        1 بهمن 1399

        سلام . مخلصم . وظیفه اس

        پاسخ
  2. Avatar
    رسول می گوید:
    29 دی 1399

    ایول آقا خیلی باحال بود
    داستان جذابیه …
    ادامه ی داستانم بنویس لذت ببریم

    پاسخ
    • Avatar
      امیر بهلی می گوید:
      29 دی 1399

      با سلام. متشکرم از لطفتون انشاءالله ادامه میدم.

      پاسخ
  3. Avatar
    امیر بهلی می گوید:
    29 دی 1399

    با سلام به علاقمندان عزیز این هم قسمت دوم امیدوارم خوشتون بیاد

    پاسخ

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *