داستان نویس نوجوان ۷ ساله شد!🎉 ۶۵٪ تخفیف ثبت نام در دوره جامع آموزش داستان نویسی آغاز شد. این فرصت را از دست ندهید.

محله ممنوعه ۳

ـــ تندتر برو سرباز! پا تو تا ته بزار روی گاز دیگه! ناسلامتی بنز سوار شدی نگران چی هستی؟!!
ـــ  چشم قربان. ( قربان = سروان پارکر )

*** 15 دقیقه بعد – خانه خانم پرگرین
ـــ نگاه کنید قربان، در خونه بازه! …
ـــ تو همینجا تو ماشین بمون من میرم داخل خونه اگه مورد مشکوکی دیدی با بیسیم اطلاع بده.
ـــ  چشم قربان. خیالتون جمع!

” سروان پارکر با احتیاط زیاد وارد خانه شد. انگار زلزله شده بود. هیچ وسیله سالمی دیده نمی شد!!
در حالی که دست و پایش می لرزید و نفسش بند آمده بود گفت:

ـــ《 خانم پرگرین!… خانم پرگرین!… کسی خونه هست؟!!》
صدایی به گوش نمی رسید!
بااحتیاط بیشتر به سمت پله ها رفت، در حالی که دو دستی و محکم کلت مدل 47 را گرفته بود.
عرق کرده بود … پلک نمی زد!!
در پلکان هم مثل طبقه همکف کسی نبود!!
وارد طبقه بالا شد. زیر لب زمزمه کرد:

ـــ لعنتی! سه تا اتاق داره.
بیسیم خود را برداشت.
سرباز … سرباز … جواب بده!
خبری نشد … دوباره بیسیم زد:

ـــ سرباز … جواب بده دیگه لعنتی!!
جوابی نیومد و سروان پارکر متعجب و هراسان زیر لب زمانه را فحش می داد!!
به آهستگی به سمت اتاق سمت راست رفت که از دو تای دیگر به او نزدیک تر بود و هم زمان دو اتاق دیگر را می پایید!!
به آرامی دستگیره در را چرخاند اما قفل بود.
تا حدودی خیالش راحت شد و به سمت اتاق روبرو رفت. در را باز کرد … خبری نبود!!
خودش را جمع و جور کرد و به سمت اتاق آخر رفت. با خودش گفت این دیگه خودشه.
او که حالا خاطرش از دو اتاق دیگر راحت بود با استرس کمتر و اعتماد به نفس بیشتر پشت در اتاق ایستاد.
با لگدی محکم در را باز کرد!!
متعجب به اتاق خالی نگاه می کرد… هیچ کس داخل اتاق نبود!!
به سمت میز قهوه ای رنگی که آنجا بود رفت و کلیدی که روی میز بود نظرش را جلب کرد.
در این فکر بود که کلید برای چیست که متوجه کاغذی آن سر میز شد. آن را برداشت.
روی کاغذ نوشته شده بود:” اگه کنار نکشی سر خودت هم همین بلا رو میارم !…”

ادامه دارد …

 

ارسالی از : امیر بهلی

حق نشر این داستان برای داستان نویس نوجوان محفوظ است .

تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

5 نظرات

  1. Avatar
    علی می گوید:
    10 بهمن 1399

    سلام. خیلی خوب بود ادامه بده

    پاسخ
  2. Avatar
    علی غلامی می گوید:
    4 بهمن 1399

    سلام
    موضوع داستان عالی و جالب
    اما لحن و طرز حرف زدن اشتباه
    به طور مثال شخصیت سروان باید جدی باشه
    و حرف من این نیست که همه جدی باشندولی در شان یک سروان نیست که شوخی کنه نقش سرباز به طور مثال گاهی اوقات شوخی میتونه انجام بده و سروان به او تذکر بده

    پاسخ
    • Avatar
      امیر بهلی می گوید:
      4 بهمن 1399

      سلام
      متشکرم بابت نظر شما. از این به بعد سعی می کنم روی گفتگو ها دقت بیشتری به خرج بدم.

      پاسخ
  3. Avatar
    کاوه احمدی می گوید:
    3 بهمن 1399

    سلام عالی بود پر استرس ،جذاب و مبهم

    پاسخ
    • Avatar
      امیر بهلی می گوید:
      3 بهمن 1399

      سلام . ممنون ازلطفتون

      پاسخ

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *