رویداد آنلاین و رایگان داستان نویسی و رعایت اصول نویسندگی - پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۰

شاهزاده مرگ پارت۲

و بعد شاهزاده کیانگ به شهر وانگان (شهر بدون وجود خارجی) رسید!! هیچ اتفاقی برای تسعو و هیسومی نیفتاده بود او با عصبانبت می خواست که به شهر تخت نشینی خود بازگردد. شبی در آن محل تسعو و هیسومی ماندند و شاه کیانگ بدلیل بی اعتمادی به همه و اینکه چرا هیچ اتفاقی برای پسرش نیفتاده بود تا صبح با پسرانش نگهبانی دادند. صبح روز بعد پادشاه به همراه دو پسر خود به قصر خود میخواست بازگردد که در راهی که می رفتند انفجار مهیبی صورت گرفت و متاسفانه هیسومی را از دست دادند و باناراحتی بسیار به قصر بازگشتند که میکاسا با ناراحتی به پدر گفت که متاسفانه ملکه چو با سمی که در غذای او ریخته شده بسیار حالش بد شده و بعد در عین این زمان ندیمه ای خبر آورد که ملکه چو فوت کرده! شاه بسیار عصبانی شده بود و با پسرش تسعو به جنگ رفتند. حالا از آن خانواده سلطنتی فقط یک دختر به نام میکاسا و در غیبت پدر و برادرش و فوت مادر و برادرش هیسومی به عنوان ملکه روی تخت نشست! چند مدت روزگار به ابن روال پیش رفت تا اینکه روزی نامه ای ترسناک به دست میکاسا رسید. در آن نوشته شده بود که چگونه نقشه قتل پدر بزرگش یانگ و قتل ملکه چو و قتل برادرش هیسومی کشیده شده بود. آن کس که قاتلی بی رحم بود از همه چیز میکاسا خبر داشت. حتی از خال روی آرنج دست راست میکاسا خبرداشت و در آن نامه نوشته بود که آماده مردنت باش!! او بسیار ترسیده بود. نگهبان ها را چند برابر کرده بود. حالش بد بود! از همه چیزش مراعات میکرد. از جایی که برود و مثل برادرش هیسومی کشته شود. از غذایی که میخورد که مثل مادرش ملکه چو کشته شود و از تنها بودنش در اتاق مثل کشته شدن پدربزرگش. شاه یانگ یک ماه را باترس زندگی کرد و همه چیز برایش عادی شد و بعد نامه آمد که به میکاسا گفته بود خب بدون ترس شدی! میخوام فردا قافل گیرت کنم. دوباره ترس در وجود میکاسا رخنه کرد و فردا  هر جایی که میرفت با نگهبانان میرفت. به خدمه ها دستور داد که اولویت من زنده ماندن شماست! پس حواستان به همه چیز باشد. آن روز اتفاقی نیفتاد روز بعد هم هیچ اتفاقی نیفتاد! شب بود و همه به رخت خواب رفتند که صدای انفجاری مهیب قصر را لرزاند. میکاسا با عجله حاضر شد خیلی تعجب کرد!! این همان اتاقی بود که عمه (هیستوریا)و عمویش(هان)به دلیل مشاجره در آن اتاق سوختند. دوباره همان اتاق منفجرشد. بر روی دیوار نوشته بود با این انفجار نصف هویتم شاید برات شناخته شده باشد میکاسا، ولی میکاسا چیزی نمی دانست. به پدرش کیانگ و برادرش تسعو نامه ای را نوشت و هر چی که اتفاق افتاده بود را تعریف کرد. شاه کیانگ که در جنگ بود پسرش تسعو را به محل خواهرش میکاسا فرستاد. تسعو برگشت و با دیدن خواهرش خوشحال شد و گویی میکاسا احساس امنیت میکرد! حدود هفت ماه گذشت و خبری نبود تا اینکه یک شب دوباره نامه ای آمد و نوشته بود کارتون رو تموم میکنم!! تسعو نقشه به دام انداختن آن قاتل را کشید ولی دوباره خبری نشد! جنگ خارجی تمام شد و شاه بازگشت به خانه اش و بعد از آمدنش انگاری همه چیز آرام بود و حتی نامه ای هم دریافت نمیشد به میکاسا و تسعو شاه عاشق یک زن روستایی شد چون اون زن روستایی خدمتکار دربار در آشپزخانه بود. اسم آن زن کریستا بود. آن ها با هم ازدواج کردند و دختری به نام سالین چن حاصل این ازدواج شد. سالهای زیادی گذشت و سالین چن هم ده ساله شد و با خواهر و برادر ناتنی اش میکاسا و تسعو بود. بعد از ده سال نامه ای رسید. آن مرد قاتل گفته بود که اگر می خواهد تسعو او رو ببیند به انبار اسناد دولتی برود. وقتی تسعو به آنجا رفت بعد از پنج دقیقه سر و صدا بالا گرفت و گفتند که تسعو اموال دولتی را به کشور همسایه داده و در آن شب و در آن محل دیده شده و به کشورش خیانت کرده و باید طبق قوانین تبعید می شد!! ملکه کریستا در حضور پدرش او را به خارج از کشورش تبعید کرد. اخلاق ملکه کریستا بعد از آن دستور دیگر تند شده بود! وقتی که می خواستند او را تبعید کنند کسی او را دید. او عمویش هان را دید و هان به او گفت:

ـــ به تو هم کمک کردم و فقط میکاسا و پدرت موندند! تسعو گفت:

ـــ ولی تو در آن شب با عمه هیستوریا سوخته بودی! هان هم گفت:

ـــ شاید و شاید نه اصلاً میدونی زنده موندیم یا چه کسی اتاق رو در اون شب آتش زده بود!!
میکاسا گریه میکرد چون از خانواده خودش بود و پدرش بالاخره تسعو از کشور تبعید شد. پس هان خواست که؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

ارسالی از : میثم جعفری

حق نشر این داستان برای داستان نویس نوجوان محفوظ است .

تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

4 نظرات

  1. Avatar
    میثم جعفری می گوید:
    10 بهمن 1399

    بازم ممنون

    پاسخ
  2. Avatar
    میثم جعفری می گوید:
    10 بهمن 1399

    سلام دوست عزیز ممنون بابت نقدتون چرا اینکه از اسم های چینی واز پوستر چینی استفاده کردم این بوده که این داستانم را خواستم به سبک مانگای چینی نوشتم واگه دقت کنی میبینی که هر موقع اسم از شاهزاده و قلمرو و این حرف ها می افتیم یا چینی ها می افتیم و تصویر ذهنی از چینی ها به ذهن می آید

    پاسخ
  3. Avatar
    علی غلامی می گوید:
    8 بهمن 1399

    به نظر من دلیل وجود نداره که از اسم ها و پوستر چینی استفاده کنید حداقل انگلیسی استفاده کنید چون سبک چینی مورد علاقه خود چینی ها هست و به نظر من ایرانی ها از اسم ها و پوستر های انگلیسی و فارسی بیشتر
    لذت میبردند و براشون ساده تر هست🌹👌🏻🙏🏻

    پاسخ
  4. Avatar
    میثم جعفری می گوید:
    8 بهمن 1399

    سلام میشه نظراتتون رو در داستانم اعلام کنید

    پاسخ

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *