اطلاعیه: بسیاری از بخش‌ها و امکانات وب‌سایت داستان نویس نوجوان در حال بازطراحی هستند و قابلیت دسترسی به آن‌ها وجود ندارد. برای اطلاع بیشتر از وضعیت این نگارش، بر روی علامت تعجب عبارت نسخه آزمایشی کلیک نمایید.

داستان نویس نوجوان

نسخه آزمایشی

نسخه ۱.۰: رونمایی از نسخه آزمایشی داستان نویس نوجوان

نسخه ۱.۱: معرفی مسابقه تابستانی ۱۴۰۳ و تغییرات جرئی دیگر

نسخه ۱.۲: انتشار نسخه جدید صفحه اصلی مجله داستان نویس نوجوان

نگارش 1.31
7 آبان 1403

خواب بد

از خواب پریدم!! وای عجب خوابی دیدم! ترسیده بودم، رفتم سمت آشپزخونه مامان گفت:

ـــ صبح بخیر عزیزم حالت خوبه؟
درحالی که پارچ آب رو از یخچال برمیداشتم گفتم:

ـــ صبح بخیر مامان جونم آره خوبم فقط خواب بدی دیدم!
یک لیوان آب خوردم مامان گفت:

ـــ حالا چه خوابی دیدی ؟؟؟!
گفتم:

ـــ مامان دیشب ساعت سه خوابیدم. میرم دوباره بخوابم. بعد وقتی بیدار شدم میگم و رفتم خوابیدم. دوباره از خواب پریدم. وای خدا جون همون خواب رو بازم دیدم!! حدوداً سه ساعتی میشد که دوباره خوابیدم. رفتم تو آشپز خونه ساعت ده بود. مامان صبحانه رو حاضر کرده بود و گفت:

ـــ بیا بشین صبحانه ات رو بخور بگو ببینم این چه خوابی بود که دیدی؟!
گفتم:

ـــ خواب دیدم که تو کل جهان یک ویروس اومده اسمش کروناست مدارس و دانشگاه و…. همه تعطیل شدن و هیچکس نمیتونست به مهمونی بره حتی فامیلامون رو هم هشت ماه بود که ندیده بودیم و همگی افسرده و ناراحت بودیم و همه چیز ها هم مجازی شده بود. از خرید ها تا مدرسه … هرجا میخواستیم بریم ماسک میزدیم خلاصه خوابم اینجوری بود!!
مامان گفت:

ـــ دخترم حالت خوبه؟؟ مطمئنی خواب دیدی؟
هنوز گیج بودم انگار هنوز خواب بودم وااای نه این ویروس کرونا الان هستش!
مامان گفت:

ـــ خوبی؟
گفتم آره آره گیج بودم یعنی الان کرونا هست؟
مامان گفت:

ـــ آره عزیزم انگار به کلی فراموش کردی. اشکال نداره حالا صبحانه رو بخور. در همین لحظه خواهر کوچکم آمد و گفت:

ـــ صبح بخیر من دیشب خواب دیدم که یک ویروس اومده که اسمش کروناست. وای خیلی ترسناک بود!!
مامانم گفت:

ـــ موضوع داره مشکوک میشه!!
بابا هم بیدار شد و گفت:

ـــ وای خدایا این چه خوابی بود که من دیدم این ویروسه چی بود که اومده بود!!
مامان که انگار واقعاً نگران بود گفت:

ـــ شما ها حالتون خوبه؟؟
یهو همگی با هم گفتیم:

ـــ شوخی بود!!
من کادوم رو به مامان دادم و گفتم:

ـــ مامان جون روزت مبارک باشه ما میخواستیم باهات شوخی کنیم!!
خواهر و بابامم کادو هاشون و دادند. مامان خندید و گفت:

ـــ خیلی ممنونم که زودتر شوخیتون رو تموم کردید وگرنه میخواستم زنگ بزنم تیمارستان!!! همگی خندیدیم

 

ارسالی از : یگانه کریمی

حق نشر این داستان برای داستان نویس نوجوان محفوظ است .

تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

5 نظرات

  1. میثم جعفری می گوید:
    10 بهمن 1399

    سلام چرا اولش خواستی به خواننده بگی چه خوابی دیدی و خواستی اتفاقات رو به خواننده بگی و چرا بعدش ریتم متن ازدستت در رفت و مثل یادداشت روزمرگی بقیه اش را نوشتی باید یکی رو انتخاب کنی وبعدش اگه بعدش خوابهای خواهر و پدرت مثل خواب تو نبود بهتر بود و خواب عجیب دیگه ای می دیدند تا مادرت پی می برد چرا باهم چندتا خواب عجیب دیدید و درکل داستان خوبی بود

    پاسخ
  2. ستیلا کریمی می گوید:
    9 بهمن 1399

    اگه از اول نقشه بود پس چرا اولش گفتی وای عجب خوابی بود!!؟؟

    پاسخ
    • یگانه کریمی می گوید:
      9 بهمن 1399

      سلام
      خب راستش میخواستم که خواننده فکر کنه که شخصیت داستان واقعا یک خواب بد دیده و در آخر متوجه بشه که سرکاری بوده✌✌

      پاسخ
  3. کامیار جهانگیری می گوید:
    9 بهمن 1399

    داشتم کم کم می ترسیدم و فاز فیلم جن گیر برمی داشتم تا اینکه فهمیدم سرکاریم😂
    خوب بود

    پاسخ
    • یگانه کریمی می گوید:
      9 بهمن 1399

      سلام
      ممنون از اینکه نظر دادید
      ممنونم

      پاسخ

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *