رویداد آنلاین و رایگان داستان نویسی و رعایت اصول نویسندگی - پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۰
برندگان مسابقه داستان نویسی یلدای ۱۴۰۲ مشخص شدند! هم‌اکنون می‌توانید آثار برندگان را مشاهده نمایید.

بیست و هفت – قسمت اول

قسمت اول فصل ۱ – خواب، قانون نانوشته
زمین سرد و خشک میزبان دانه های کوچک برفی بود. پنج روز هفته مسیر کوتاه خانه تا مدرسه را پیاده طی می کردم. قدم هایی که سبب کلنجار رفتن من با من می شد! دم در مدرسه مثل همیشه پاتوق گروه پسران بد بود!! همان کسانی که تا یک نگاه سنگین به تو نکنند صبحشان به خیر نمی شود! گوشه آبخوری هم چند مغز خالص پرسه می زدند. من در میان انبوهی از خلق و خوی های متفاوت گیر کرده بودم! ناظم ما را مثل گوسفندان تازه به دوران رسیده برای حاضر شدن در خانه دوم به صف کرد! همان جایی که تنها صفت خانه سازش آشغال نریختن بود! بچه ها سر کلاس بالا و پایین می پریدند و انگار تنها مفهوم مدرسه برای آن ها ده دقیقه قبل از ورود معلم بود!
ریاضی داشتیم و من اشتیاق به خوابیدن داشتم. اجبار بود که به قوانین قبل از ثبت نام احترام بگذاریم. هر چند قانون ها همیشه کامل نیستد و بهترین مصداق آن خواب است. تفکرات درون خواب برای توصیف و تعریف خیلی بزرگ هستند. چشمانم تخته ایی را دیدند که اعداد را در آغوش گرفته بود و انگار من تنها مزاحم آن ها بودم. کلاس تفاوت زیادی با قبل از خوابم داشت. کلاسی که همه چیز را به جز دانش آموز و معلم به همراه داشت!! دفتر ریاضی را برداشتم و تکالیف را نوشتم. دوستم وارد کلاس شد و گفت:

ـــ نگو که اونا رو نوشتی!!
گفتم:

ـــ دقیقاً همین کارو کردم.
همانطور که داشت لقمه نان و پنیرش را گاز میزد گفت:

ـــ هر طور که مایلی دوست خوبم.
ظرف میوه اش را برداشت و رفت. چطور می توانست بخورد، فکر کند، حرف بزند و آنقدر ابله باشد که متوجه چرت زدن من سر کلاس نشده باشد و هم خاک بر سر من با دوستی که دارم!!
زنگ تفریح را از دست دادم. منظورم همان گاو بازی کنار بوفه کوچک صورتی است. آخرین معلم هم رفت و من روانه خانه شدم. خانه یک پدر داشت که در مقر مادرم در حال روزنامه خواندن بود. سلام کردم و بدون شنیدن جوابش به اتاقم رفتم. میخواستم تا قبل از حاضر شدن ناهار، تکالیف را بنویسم. دو مسئله کرخت که هیج نام و نشانی در سرفصل کتاب ریاضی نداشتند. مادرم چهره مصمم من را دید و گفت:

ـــ ناهار حاضره. خوشحال میشم تشریف بیاری.
از اینکه من را در حال درس خواندن ببینند خوشم می آمد اما نمره ها همه چیز را در پایان به نفع خودشان پایان می دادند. از آن ناهار دقیقاً چهار ناهار و سه شام گذشت. همچنان در پی پاسخ مسئله ها بودم. فردا ریاضی داشتیم و معلم هیچ رحم و مورتی نداشت. بعد از خوردن شام دیگر دست از تلاش برداشتم. سربازی که شکمش سیر و آماده جنگ است. کلاس ریاضی صاحب دانش آموزانی بیخیال بود. شاید چند مقاله بیشتر از من خوانده باشند و به موفقیت رسیدن به پاسخ رسیده اند. معلم آمد. درس را شروع کرد. خبری از طلب تکالیف نبود. کسی چیزی نمی گفت. یکی از بچه های گروه پسران بد با لوله خودکار و کاغذ هدف قرارم داد. سرم را برگرداندم و خنده روی لبشان من را به این مفتخر کرد که از جایم بلند بشوم و بگویم:

ـــ آقا، تکالیف رو نگاه نمی کنید؟
معلم سرش را چرخاند و گفت:

ـــ کدام تکالیف؟
پسران بد، مغزهای خالص و حتی آن نیمچه دوست، من را با حیرت نگاه می کردند. گفتم:

ـــ دو مسئله که روی تخته بود.
دفترم را برداشتم و آن را به معلم نشان دادم. معلم زد زیر خنده و گفت:

ـــ آقا میخواستند این مسئله ها رو حل کنند!!
معلم نگاهم کرد و در میان خنده دیگران گفت:

ـــ باز با چه روشی سر کلاس خوابیدی؟ گول زدن من عاقبت خوبی نداره!!
سر جایم نشستم. معلم ماژیک را روی میز گذاشت و گفت:

ـــ اون دوتا مسئله حتی به دست نابغه مسابقه مرگ و ریاضی هم حل نمیشه!!
آن روز با خنده دیگران و تمسخر و در نهایت با سوژه شدن گذشت. مسابقه مرگ و ریاضی فکرم را مشغول کرده بود. به اتاقم رفتم و عنوان مسابقه مرگ و ریاضی را در مرورگر کامپیوتر جستجو کردم. حقیقت داشت. وارد سایت شدم. قوانین ظاهر شدند:
۱ – مسابقه ده مرحله دارد. ۲ – خارج شدن از مسابقه پس از ثبت نام غیر ممکن و ممنوع می باشد. ۳ – هیچ محدودیت سنی وجود ندارد. ۴ – مرگ جایزه بازنده و نشان نابغه ریاضی جایزه برنده است……
قوانین زیادی برای خواندن باقی مانده بود. من صبر نداشتم و بعد از تکمیل فرم دکمه قبول قوانین را فشار دادم. مادرم آمد. دعوت صمیمانه اش را برای صرف ناهار پذیرفتم. آخرین پیام سایت که نوشته بود ثبت نام شما با موفقیت انجام شد، منتظر جدال باشید!!

 

ارسالی از : کامیار جهانگیری

حق نشر این داستان برای داستان نویس نوجوان محفوظ است .

وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

11 نظرات

  1. Avatar
    میثم جعفری می گوید:
    11 بهمن 1399

    سلام دوست عزیز داستانت در کل به نظر من بد نبود و ۱.اینکه مقدمه داستانت (اول داستانت )اصلا ربطی به بقیه داستانت ندارد۲.نام داستان ۲۷و پوستر داستانت mathبه معنای ریاضی است پس چرا کل مدرسه را کشیده ای به داستان ۳. از کی تا به حال بازنده هم جایزه میگیره ؟؟؟؟؟۴.تیکه ای که در کلاس بوده که نتونسته کسی مسئله رو حل کنه من قبلا شنیده بودم از روی داستان دیگه ای نوشته بودی البته تیکه اندکش را درکل بد نبود

    پاسخ
    • Avatar
      کامیار جهانگیری می گوید:
      11 بهمن 1399

      سلام جناب
      مقدمه داستان یه نوع فضا سازیه، خیلی از داستان نویسان ( ارنست همینگوری و یوسا و …) اینگونه داستان رو آغاز میکنن
      اگر اول داستان رو نگاه کرده باشید نوشته شده قسمت اول، قاعدتا عنوان 27 ربطی به ادامه داستان خواهد داشت
      و نکته های بعدی هم که اشاره کردید مثلا اون جایزه بازنده اون در واقع یه متلکه و نکته آخر هم بله، یه تیکه کوچک از داستان الهام گرفته شده
      خیلی ممنون از انتقاداتتون

      پاسخ
  2. Avatar
    ستیلا کریمی می گوید:
    10 بهمن 1399

    خوب بود ولی قبلا جایی شنیده بودم

    پاسخ
    • داستان نویس نوجوان
      داستان نویس نوجوان می گوید:
      10 بهمن 1399

      سلام دوست عزیز!
      تمامی داستان های ارسالی توسط ربات داستان نویس نوجوان ‌قبل از انتشار بررسی می شوند تا در شبکه های اجتماعی و سایت های دیگر قرار نداشته باشند. 😊
      با تشکر از همراهی شما

      پاسخ
    • Avatar
      کامیار جهانگیری می گوید:
      10 بهمن 1399

      سلام همراه گرامی
      به مطلب درستی اشاره کردید
      بخش خیلی خیلی کوچک داستان از یک داستانک الهام گرفته شده است اما در واقع هیچ شباهتی با آن ندارد

      پاسخ
  3. Avatar
    یگانه کریمی می گوید:
    9 بهمن 1399

    سلام
    قشنگ و جالب بود
    آفرین

    پاسخ
  4. Avatar
    کاوه احمدی می گوید:
    9 بهمن 1399

    الحق که نویسنده ای دمت گرم که همه چی سر جاش و جذاب بود

    پاسخ
    • Avatar
      کامیار جهانگیری می گوید:
      9 بهمن 1399

      خیلی ممنون آقای احمدی

      پاسخ
  5. Avatar
    علی غلامی می گوید:
    8 بهمن 1399

    سلام دوست عزیز
    بد نبود ،اگر در زاویه طنز به این داستان دید داشته باشیم البته اگر خودتان ژانر طنز را برای این دساتان انتخاب کردید نکته طنز ندارد و کمی خشک است و البته تأکید میکنم اگر ژانر مورد نظرتون طنز هست در غیر این صورت بد نیست🌹

    پاسخ
    • Avatar
      کامیار جهانگیری می گوید:
      9 بهمن 1399

      سلام جناب
      خیر، ژانر داستان طنز نیست

      پاسخ
    • Avatar
      کاوه احمدی می گوید:
      9 بهمن 1399

      سلام دوست من خشک بودنش مهم نیست وقتی مبهمه و با چالش شروع میشه خشک بودن محو میشه

      پاسخ

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *