سلام وای بالاخره بدترین روز زندگیم رسید باید به این داستان قدیمی عمل کنم! اون آخرین به جامانده ماه نشین بود که روی ماه زندگی می کرد و وصیتشو نوشت! روزی که جهان به هم می ریزد نینجاها باید به کمک انسان جلوی این اتفاق رو بگیرند! درست آخرین نینجایی که از دریاچه خروشانی که دریای ملیا کاکتوس غروب نشین بیرون میاد که_ اون منم _ باید بره به کمک یک انسان جلوی این اتفاق رو بگیره!! یک انسان که خیلی باهوشه از سیاره کیوان _ آخ جون عاشق سیاره کیوانم _ تا سیاره زهره فرار کنه از این راه که بره طلسم شکسته می شه! خب واقعاً بده! ای کاش زودتر از دریاچه می اومدم بیرون یا حداقل نینجا نبودم!
ـــ سلام دختر جون تو مدرسه شما کی از همه باهوش تره؟!!
ـــ تو مدرسه ما لالیسا باهوش تره !
ـــ چرا؟؟
ـــ چون اون اولین کسی بود کانودلیت خام آورد مدرسه!!
ـــ به نظرم اون خنگه چون نودلیتشو نپخته!!
ـــ ولی اشتباه می کنی اون باهوشه.
این داستان ادامه دارد…..
فهرست مطالب
Toggle
4 نظرات
ببخشید دوستان وقتی می نوشتم اصلا متوجه نشدم این پارت از داستان رو انقدر کوتاه نوشتم ولی تو پارت های بعدی جبران می کنم😉
کوتاه بود
ولی جذب کرد
سلام . اولا بگم که من از داستان نویسنده ی زندگی شما خیلی خوشم اومد و دوم این داستانتونم جالبه هم اسمش و هم شروعش کنجکاو کننده اس شروعتون که عالی بود امیدوارم تو قسمتای بعدی جذاب تر بشه
سلام واقعا متشکرم نظرم لطفته خیلی خوشحالم که داستانم رو خوندی