لودینگ
  • صفحه اصلی
  • مسابقات
    • مسابقه یلدایی (پایان یافته)
  • ارسال داستان
  • آموزش
  • نوشته ها
    • داستان های ارسالی
    • زندگی نامه ها
  • درباره ما
  • تماس با ما
Telegram
Instagram
Linkedin-in
Twitter
Facebook-f
ورود / ثبت نام

بدکردی

۲۲ بهمن ۱۳۹۹ توسط داستان نویس نوجوان داستان های ارسالی 2 نظرات
بدکردی

روایت دختری که در کودکی عاشق میشود اما کسی حرفش را باور نمیکند!! سختی هایی میکشد که انسان های بزرگ دردشان برایشان سخت است. دردی که متوجه نمیشوی زخم آن طوری پنهان شده که هیچ وقت خوب نمی شود!!

ـــ مامان من رفتم با ستایش میرم تنها نیستم!!

ـــ به خدا اگه اتفاقی برات بیوفته من جوابگوی بابات نیستم!! بعدشم کجا آنقدر زود! تازه ساعت چهار بعد از ظهر هست! باستایش هماهنگ کردی؟!!
ـــ اولندش اتفاقی انشالله نمیوفته! بابا هم چیزی نمیگه! چطور آلما خواهرم میتونه بره تولد اونوقت من چرا بیرون نرم؟!! بعدشم با ستایش هماهنگم!!
ـــ آلما هفت سال از تو بزرگ تره. اون هیجده سالشه خودت و با اون مقایسه نکن!!
ـــ باشه ولی من میرم.
ـــ حداقل وایسا آفتاب بره نسوزی!!
ـــ تا آماده شم طول میکشه ولی بازم چشم!
اول رفتم یه حموم پنچ دقیقه ای به عبارتی گربه شور کردم بعد اون موهامو با دستگاه اتو صاف کن صاف کردم که خوش حالت بشه! بعد وایستادم جلوی آینه خودمو برانداز کردم! قدم صد و پنجاه و چهار، موهامم تا کمرم میرسه! چشمام کشیدست و معمولیه ولی بزرگ نیست! لبامم معمولیه و صورتم نه گرده نه کشیده! در کل قیافم خوبه و ده سالمه! خدایی هیکلم خوبه نه عین چوب خشکم نه چاق و گنده!! یعنی هیچیم به یه بچه ده ساله نمیخوره!! خب دیگه برم بهتره آماده شم و آنقد از خود راضی نباشم!!
به خدا به افکارم خندیدم!! یه شلوار سفید با یه مانتو سبز لجنی تا سرزانو بود که هیکلمم حسابی بهتر میکرد من از لباسای جذب برای دخترا متنفرم مثل اینکه خودشونو دارن به نمایش می گذارند!! شال سفید کوتاهی هم پوشیدم و با یه کیف دستی مشکی که بندشو به شونم آویزون کردم ست شد. خب حالا کرم زدم و یه ذره ریمل و  رژ صورتی مایل به قرمز هم چاشنیش کردم. من از روژای قرمز و صورتی کمرنگ بدم میاد و صد البته به من اصالاً نمیاد! موهامم جلوش و چتری ریختم و از پشت ساده بافتم و یه کش صورتی پر رنگم به موهام زدم و با ادکلن دوش گرفتم!! به ستایش از خونه زنگ زدم. از مامانم خدافظی کردم و از خونه بیرون زدم و رفتم پارک نزدیک خونه هامون. منو ستایش چند تا بلوک با هم فاصله داشتیم و یک پارک بین خونه هامون بود که میگن خیلی نا امنه ولی من باور نمیکردم. ولله این مردم هر جا که دخترا و پسرا باشند میگند ناامنه!! من که با اونا کاری ندارم و اونا هم با من والله به خدا!! تا ستایش منو دید عین این برق گرفته ها دوتایی پریدیم بغل هم و همو فشار دادیم یک لحظه احساس کردم دارم تبخیر میشم!!
ـــ ستایش جونم ولم کن!!
چیزی نگفت!!
ـــ ولم کن عخشم!!
بازم حرفی نزد.
ـــ گوساله ولم کن
ـــ  هوووووو گوساله خودتی یادت باشه من گوساله نیستم!!
با دستش زد تو سرم.
ـــ خدااااا خدا بکشتت لهم کردی
ـــ خفه بیا بریم همین سر پارک بشینیم.
ـــ بریم!
با ستایش رفتیم همون سر پارک نشستیم. یه پنج متر اون ور…

این داستان ادامه دارد…….

 

ارسالی از : آرزو چگنه

حق نشر این داستان برای داستان نویس نوجوان محفوظ است .

آرزو چگنه بد کردی داستان های ارسالی
ارسال به
2

نوشته های مرتبط

مکسی و من ۶
۲۳ بهمن ۱۳۹۹ داستان های ارسالی

مکسی و من ۶

آخر دنیا با مردگان متحرک بخش اول
۲۳ بهمن ۱۳۹۹ داستان های ارسالی

آخر دنیا با مردگان متحرک بخش اول

۲ نظرات

  1. profile avatar
    یگانه کریمی می گوید:
    ۲۵ بهمن ۱۳۹۹

    سلام

    قشنگ بود
    آفرین خیلی خوب تونستید اتفاقات رو هم بیان کنید

    پاسخ
  2. profile avatar
    ایمان امینی می گوید:
    ۲۵ بهمن ۱۳۹۹

    به نظر قراره جالب شه😃 آفرین آرزو جان موفق باشی👏🌹

    پاسخ

ارسال پاسخ لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوشته‌های تازه

  • مکسی و من ۶
  • آخر دنیا با مردگان متحرک بخش اول
  • بدکردی
  • وصیت ماه نشین ۳
  • من (فکر و خیال)
  • کافه دلربا
  • حس جنون

دسته‌ها

  • بدون دسته بندی
  • بهترین داستان های کوتاه دنیا
  • داستان های ارسالی
  • زندگی نامه ها
  • کارگاه داستان نویسی
  • نثر های ادبی
قبلی
بعدی

۰۹۱۲۷۰۸۰۲۶۲
info@dastannevis.com

درباره ما

سایت داستان نویس نوجوان به شما قابلیت های بسیار زیادی در رابطه با داستان و داستان نویسی می دهد تا شما در داستان نویسی حرفه ای شوید.

بیشتر
Telegram
Instagram
Linkedin-in
Twitter
Facebook-f

امکانات

  • ارسال داستان

دفترچه راهنما

  • نحوه ثبت نام در سایت
  • نحوه ارسال داستان
  • قوانین و مقررات
  • سیاست حریم خصوصی
logo-samandehi
مشاهده تمام نماد ها

© کلیه حق و حقوق این وب سایت برای داستان نویس نوجوان ( آذر فیروزی راد و اشکان حاسبی ) محفوظ می باشد.

سایت داستان نویس نوجوان به شما قابلیت های بسیار زیادی در رابطه با داستان و داستان نویسی می دهد تا شما در داستان نویسی حرفه ای شوید!

امکانات

  • ارسال داستان

دفترچه راهنما

  • نحوه ثبت نام در سایت
  • نحوه ارسال داستان
  • قوانین و مقررات
  • سیاست حریم خصوصی

خبرنامه

شما با موفقیت در خبرنامه داستان نویس نوجوان عضو شدید!