وقتی که گریه می کنم ٬ سر بر شانه دیوار از بی کسی …
وقتی که حس تنفر همه عالم ، رخنه می کند بر اعماق وجودم ….
می خواهم از خدا ، عاشقانه آغوشی از جنس خاک را …
مرگی ساکت و خاموش که بدین خاک کشاند قلب بی خبرت را …و بخوانی از خاکستر وجودم : بسی دل تنگم …
وقتی نفس به شماره می افتد از حسرت وجودت …
می خواهم از خدایم ، نقطه ای سر آخرین خط داستانمان را …
میخواهم ابدیت زندگی را …
این همان دعاست … دعایی برای آرام گرفتن آرام بی قراریم …
این همان صداست … صدایی برای شنیدن انعکاس مزه تلخ زندگی …
این همان نواست … نوایی برای دل بی قرارم …
و بخوان ای یگانه ترین عالم ، برای دلم ربنا بخوان …
امن یجیب بخوان … بخوان تا بنویسم املای زندگی را …
نقش ببندم درد های ملک و ملکوتت را …. بنویسم غزلی تلخ …از نفس های سردم … از سکوت های یخ زده اش … از من لی غیرک های بی جوابم تا نهایت بی رحمیش …
از سرزمین بدون حیای کلمات ، تا رقص جوهر روی سفیدی کاغذ نوشته هایم …
باشد که به کبریا رسد فریاد عشقم …
باشد که دلت را بلرزاند سمیع بصیرم…
فهرست مطالب
Toggleارسالی از: آیلار وفائیان
حق نشر این نثر ادبی برای داستان نویس نوجوان محفوظ است.
* این نثر ادبی بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.
1 نظر شما *
بسیار زیبا و هنرمندانه نوشته شده.
به نظر که از نظرات نویسنده برگرفتهاست.
و به دعاهای زیبایی ارجاع داده شده
أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَكْشِفُ السُّوءَ…