تو سکوت تنهایی. تو اتاق پراز تاریکی
با یک مداد رنگی. به رنگ سیاهی شب
صدای بارون و شور شوره ناودون
احساس خستگی و حس زندون
چشم ترم و دستی لرزان از تکرار نقاشی
شدی کوله باری از وحشت تنهایی .خسته ام کردی
تو در نیمه های رفتنی ومن اسیر مبهم
دست از دستت کوتاه
در حسرت دیدار دوباره چشمات
آگاه شدم از حرفات
مدادم تمام شد از تکرار دوست دارم
مدادم تمام شد از تکرار دوست دارم
فهرست مطالب
Toggleارسالی از: علی هاکان
حق نشر این نثر ادبی برای داستان نویس نوجوان محفوظ است.
* این نثر ادبی بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.