ادبیات به خصوص ادبیات داستانی سختترین کاری است که یک ادیب یا نویسنده میتواند از خودش توقع داشته باشد تا انجام دهد. در کل جهان نوشتن داستان کاری سخت و دشوار است؛ در ایران به خاطر بسیاری از مسائلی که در حاشیة ادبیات قرار میگیرد، دشوارتر میشود. این حاشیهها آنقدر قدرتمند هستند که گاهی اوقات به جای متن عمل میکنند. کوچکترین کاری که یک نویسنده باید انجام دهد، نوشتن داستان است. تصور کنید برای نوشتن یک رمان یا مجموعه داستان بسیار رنج کشیدهاید، حال که کتاب شما آماده شده سختیهایی که پیش از تألیف کتاب کشیدهاید با سختیهایی که بعد از آن در انتظار شماست اصلأ قابل مقایسه نیست. مثلاً بعد از چاپ کتاب ناشر حقالتألیف نویسنده را یا دیر پرداخت میکند یا اصلا پرداخت نمیکند و مشکلاتی از این دست که منتظر یک نویسندة کتاب است. گاه نویسندههایی هستند که که آنقدر با سختیهای بعد از نوشتن مواجه میشوند که تصمیم میگیرند که هرگز ننویسند؛ اینجاست که یک جوانمرگی در ادبیات داستانی اتفاق میافتد؛ یعنی یک نویسنده دیر به عرصة نوشتن روی میآورد و خیلی زود این عرصه را ترک میکند. در ایران فقط دو نویسنده در نوشتن ثابت قدم بودند و مدام نوشتند: احمد محمود و محمود دولتآبادی. به جز این دو نویسنده، در ایران نویسندگان دیگری سراغ نداریم که طولانی مدت نوشته باشند و جریان ادبی ایجاد کرده باشند. همة این مشکلات ریشه در مسائل و حاشیههای ادبیات دارد که بر روی ذهن و روان نویسنده تأثیر منفی برجای میگذارد. ما نباید این تصور را داشته باشیم که همة افرادی که ادعای نوشتن دارند، به معنای واقعی کلمه یعنی نویسنده باشند؛ چراکه داستان نویسی مانند دیگر مسائل و جریانات زندگی نیست. داستان نویسی مانند عشق است. همانطور که انسان تا ابد عاشق یک نفر میماند و در این عشق ثابت قدم است، داستان نویسی هم همینگونه است. داستان نویسی کاری است که یک نویسنده باید تمام وقت خود را صرف این کار کند. این تمام وقت بودن یعنی اینکه اولین اولویت یک نویسنده در طول زندگی، باید نوشتن باشد و مشغلههای دیگر زندگی در مرحلة بعد قرار میگیرد. یعنی همسر و فرزند و شغل و غیره برای یک نویسنده باید در وهلة دوم باشد و اولویت اول و آخرش باید قلم و کاغذ باشد. داستان نویسی به درد کسی میخورد که راه دیگری برای زندگی نداشته باشد، یعنی وقتی یک شخص در طول زندگی کار دیگری برای انجام دادن نداشته باشد یا هرکاری که میخواهد انجام دهد از آن کار دل زده میشود و یا آن کار او را غمگین میکند، چنین شخصی میتواند به نویسندگی و نوشتن داستان روی آورد. اما اگر کسی به خوشیهای زندگی وابسته است و از زندگیاش لذت میبرد، چنین شخصی نباید به طرف این حرفه بیاید؛ چراکه یک نویسنده به معنای واقعی کلمه، یک غم یا درد عمیقی در سینه دارد که او را بر نوشتن وا میدارد و خوشیهای زندگی او را سر زنده و شاد نمیکند. زمانی که یک نفر میگوید که میخواهم نویسنده بشوم، باید تمام وقت خود را در اختیار این کار بگذارد. اگر شخصی در طول زندگی به این درک برسد که به جز داستان نویسی راه دیگری برای زندگی کردن ندارد و انسان شاد و سرخوشی نیست، پس میتواند به این حرفه قدم گذارد. داستان از جایی آغاز میشود که نظم زندگی بهم میخورد، نویسندگی یک آدمی را میخواهد که نیمة خالی لیوان را ببیند؛ اما انسان خوشحال نیمة پر لیوان را میبیند. آن غم و اندوه درونی لازمة یک نویسنده است و همین توجه به تاریکیها و تلخکامیها باعث میشود که یک نویسنده یک شاهکار ادبی پدید آورد. آنچه که یک نویسنده باید انجام دهد در دو محور خلاصه میشود: ۱- آنچه که به لحاظ تکنیک میآموزد یعنی داستان نویسی علم است و غریزه و سلیقه نیست؛ یعنی برای نوشتن علم و دانش لازم است نه غریزه و سلیقه. تکنیک و فهم علمی برای داستان بسیار مهم است، این مهم به نویسنده میآموزد که چه چیز را در کجا و چگونه و اگر در چه شرایطی استفاده کند بهترین تأثیر را بر مخاطب در اجرای داستان خواهد داشت. داستان نویسی یک کار غریزی و سلیقهای نیست، داستان نویسی علم است؛ به همان اندازه که مثلاً علم ریاضی و فیزیک را میآموزیم، باید علم داستان را هم باید بیاموزیم. عناصر داستان را میتوان به صورت تکنیکی آموزش دید و در داستان اجرا کرد. اگر نویسنده، داستان نویسی را به شکل علمی آموزش ببیند، برای مخاطب بسیار مؤثر خواهد بود تا با یک متن بیسروته مواجه نشود. نویسندهای که به خوبی داستان نویسی را به صورت علمی بیاموزد، علاوه بر داستان و رمان میتواند نمایشنامه و فیلمنامه هم بنویسید. پس خطا اول آنچه که به لحاظ علمی میآموزید. ۲- خط دوم کار یک نویسنده مراقبت تمام وقت از خود است؛ این مراقبت از خود گاهی وجهة خودخواهانه به خود میگیرد. اگر نویسنده بخواهد یک داستان نویس موفقی شود و درحالیکه از اصول و تربیت خانواده پیروی میکند، این شخص نباید به سراغ این حرفه بیاید؛ چراکه در نویسندگی باید از خط قرمزهای خانواده و از اصول اخلاقی بایدها و نبایدها عبور کرد تا به یک فهم و درک خاصی برسد. کار نویسنده قضاوت کردن نیست، اگر نویسنده نتواند خود را از قضاوتگری خالی کند و آن قضاوت وارد داستان شود، فاجعه میآفریند. نویسنده با قضاوتگری پدر خودش و جامعه را درمیآورد. داستان فقط باید داستان باقی بماند؛ داستان تاریخ یا روانشناسی نیست، نویسنده فقط داستان نویس است و روانشناس یا تاریخ نویس نیست. پس کار نویسنده نوشتن داستان خالی از هرگونه قضاوت است.
نکته: آنچه که یک نویسنده را نویسندة به تمام عیار میکند، مراقبت تام و تمام وقت از خود است. این مراقبت از خود میتواند در غذاخوردن باشد یا در انتخاب دوست و معاشر. یک نویسنده نباید با افراد منفی نگر معاشرت کند چراکه اینگونه افراد انرژی نویسنده را تخلیه میکنند. قانون مراقبت از خود برای نویسنده حکم میکند که با هرکسی نشست و برخاست نکند؛ چراکه این قانون برای نویسنده است که برای نوشتن به انرژی مثبت نیاز داشته باشد. حتی داشتن انرژی زیاد یا انرژی کم هم مانع نوشتن میشود. این مهم برای صحبت کردنهای روزانه هم صدق میکند؛ کسی که زیاد حرف بزند هم نمیتواند بنویسید. نوشتن بیش از هرچیزی مستلزم یک نظم سختگیرانه است. هیچ کارگاه داستان نویسی شرکت نکنید و هیچ کتابی دربارة داستان نویسی نخوانید اما انسان بسیار منظمی باشید. یک نویسنده هر کتابی را نباید بخواند، بلکه مطالعه برای او یک چارچوب دارد. اینکه در طول روز چند صفحه مطالعه دارد و چه مقدار مینویسد و به این روند ادامه دهد، باعث میشود که یک نویسندة کاربلد از آب درآید. نویسنده را نظم یک نویسندة کاربلد میکند نه کارگاه داستان نویسی. یکی از قوانین دنیای نویسندگی این است که یک شخص منظمی هستید یا خیر؛ کسی که پشت کار دارد و همچنین بسیار منظم است، میتواند نویسنده موفقی باشد.
چند مصداق مهم برای نویسندگی
۱- تنظیم خواب: یک نویسنده باید ساعت منظمی برای خواب و بیداری داشته باشد. ۲- آنچه که یک نویسنده باید انجام دهد، ماحصل دو بُعد وجودی اوست الف: ذهن؛ ب: بدن. بسیاری فکر میکنند آنچه که برای یک نویسنده بسیار مهم است، ذهن اوست. این تصور کاملاً اشتباه است، اگر بدن قوی نداشته باشید، نمیتوانید نویسندة موفقی بشوید. ورزش نویسنده را یاری میکند که از نظر انرژی به حد تعادل برسد؛ یک نویسنده باید روزانه ورزش منظمی داشته باشد. ۳- یک ساعت در طول روز پیادهروی کنید. برای نوشتن نیاز به تخیل است و منشأ تخیل، آزاد شدن ناخودآگاه است. با پیادهروی مداوم و منظم میتوان باعث آزاد سازی ناخودآگاه شد. در طول روز ساعت مشخصی برای پیادهروی داشته باشید، با این شرط که نه موسیقی گوش کنید و نه با کسی حرف بزنید، یعنی تنها به پیادهروی بروید و بگذارید ذهنتان به آن چیزی که دوست دارد فکر کند، به ذهنتان فرمان ندهید که به چه چیز فکر بکند یا نکند، اگر چنین کنید، ذهن خود را داغون میکنید. اگر چیزی در طول مسیر پیادهروی ذهن شما را خود مشغول کرد به آن توجه کنید. فقط بگذارید ذهن آزادانه فکر کند تا باز شود. در طول پیادهروی ذهن گاه چیزهایی را به یاد میآورد که ممکن است شما را آزار دهد مثلاً یک زخم کهنه و قدیمی. به چیزهایی فکر میکنید که باعث رنج شما میشود، یا مثلاً قبلاً با کسی دعوا کردید آن ماجرا به ذهن شما میآید. اصلأ به ذهن فرمان ندهید که به یاد نیاور؛ اصلأ ناخودآگاه را قضاوت نکنید، اگر ناخودآگاه حس کند که مورد قضاوت واقع میشود، عقب میکشد. در آن ساعت پیادهروی به ذهن اجازه دهید به هرچیزی که میخواهد فکر کند چه ممنوعه و چه مجاز؛ فقط اجازه دهید آزادانه فکر کند، این کار باعث میشود دردهای ذهن شما آرام شود و بعد هم تخیل را برای نوشتن تحریک میکند. با خود یک دفترچة یادداشت و یک قلم به همراه داشته باشید و آن چیزهایی که ذهنتان به آن فکر میکند را بنویسید، این نوشتن باید مختصر باشد؛ فقط در حدی که شما را به یاد بیاورد به چه میاندیشیدید و این باعث میشود موضوع مناسب برای نوشتن داستان پیدا کنید. ۴- ساعت نوشتن خود را براساس نظم زندگیتان تنظیم و تثبیت کنید و سختگیرانه به آن ساعت وفادار بمانید. سر ساعت برای نوشتن یک اتفاق بزرگ در ذهن نویسنده ایجاد میکند. وقتی به مرور و استمرار انجام شود، ذهن خود به خود در آن ساعت از مشکلات زندگی روزمره خالی میشود و آمادة نوشتن میشود. اگر ساعت منظمی برای نوشتن نداشته باشید، نمیتوانید به معنای واقعی کلمه نویسنده بشوید. اگر این ساعت مداوم نباشد، تأثیر نخواهد داشت، پس یک ساعت منظم و مداوم برای نوشتن داستان داشته باشید.
نکاتی برای نوشتن
- برای نویسنده خواندن آثار داستانی یک قسمت کوچکی از مطالعات است؛ قسمت بزرگ این است که باید به دنبال ماده خام باشد. مثلاً خواندن اساطیر، افسانهها، روانشناسی و غیره. برای ایده یابی باید به دنبال ماده خام بود و این ماده خام در متون دسته اول پیدا میشود. داستانهای دیگران قبلاً نوشته شده، پس نویسندة جدید باید به دنبال ماده خام باشد که بتواند ایده پیدا کند و بعد هم بنویسید؛ اما برای آگاهی با فرمها و شیوههای اجرای داستان نویسی، خواندن آثار داستانی دیگران توصیه میشود.
- هدف اول و آخر داستان سرگرمی مخاطب است. اگر قرار است احساس و تفکر مخاطب تحریک شود، همه به واسطة سرگرمی صورت میپذیرد. سرگرمی یعنی داستان جذاب برای تعریف داشتن. یک نویسنده باید با تحقیق و پژوهش به پیرنگ دست یابد نه اینکه پیرنگ جلوی پای او بیفتد. مکانیزم و تولید یک داستان مستلزم پژوهش و فیش برداری، پژوهش و فیش برداری، پژوهش و فیش برداری، نوشتن داستان، بازنویسی و بازنویسی و بازنویسی است. نوشتن داستان قسمت کوچکی از این کلیت است، پژوهش و بازنویسی قسمت اعظم یک داستان است؛ برای اینکه موضوع گسترده شود، باید پژوهش انجام شود.
- داستان نویسی کار کسی که در گوشهای نشسته و انزواطلب است، نیست؛ پس نویسنده باید پویا باشد و حرکت کند و باید به دنبال مطلب باشد. نویسنده نباید تنها به ذهن خود اتکا کند، چراکه ذهن خالی باعث میشود نویسنده یک اثر خشک و خالی وارد عرصة ادبیات بکند. یک نویسندة موفق باید یک نفس بلند داشته باشد؛ یعنی ساعتهای طولانی یکجا بنشیند و با کسی حرف نزند و ذهن خود را روی داستانش متمرکز کند و بنویسید و بنویسید و بنویسید.
- داستان نویسی اینگونه نیست که مثلاً ده سال مطالعه کنیم و بعد بنویسم؛ بلکه مطالعه در کنار نوشتن باعث میشود که یک متن داستانی شکل گیرد و احتیاجی نیست که زمان جداگانهای اول برای خواندن و بعد نوشتن اختصاص داده شود.
- اگر بخواهیم بدانیم که یک اثر لایق چاپ شدن دارد یا نه باید مطمئن شویم که آیا این اثر بعدها باعث افتخار ما میشود یا سرشکستگی ما! آیا به عنوان نویسندة این اثر میتوانیم در برابر نقدها از آن دفاع کنیم یا خبر. اگر مطمئن شدیم که یک اثر از نقدها و سایر مسائل به سلامت عبور میکند پس میتوان آن را چاپ کرد و در دسترس عموم قرار داد.
- دلایل زیادی برای ناتمام ماندن داستان میتوان ذکر کرد؛ مهمترین این دلایل عبارتند از:۱- داستان نقطة شروع مناسبی نداشته و نویسنده نتوانسته قسمت مناسبی برای شروع داستان انتخاب کند. ۲- نویسنده بُرِش زمانی داستان را به درستی رعایت نکرده، این مهم به خصوص در داستان کوتاه شایع است. ۳- نویسنده برای روایت داستان از راوی مناسبی استفاده نکرده است؛ این عدم انتخاب راوی مناسب گاه باعث نیمه کاره ماندن داستان و گاه به قفل شدن روایت داستان میانجامد. ۴- نویسنده نتوانسته داستان خود را گسترش دهد؛ بنابراین داستان ناتمام میماند.
- برای یک نویسنده افتخاری بالاتر از این نیست که خود را با حضرت داستان عجین کند و با حضرت داستان زندگی کند. اتفاقی بهتر از این نیست که انسانها به واسطة کلمه و کلام با یکدیگر ارتباط برقرار کنند و این مهم در جامة امروز ما بسیار اندک است؛ پس وظیفة یک نویسنده این است که بنویسد و بنویسد و بنویسد و فرهنگ جامعه را ارتقا دهد.
- شگفتانگیزترین اتفاقی که میتواند برای یک نویسنده اتفاق بیفتد این است که تمام وجودش با داستان آمیخته شود و این حس عجین شدن را با هیچ چیز در دنیا معامله نمیکند. داستان برای نویسنده بستری است که میتواند به وسیلة آن تمام امکانات و قوایش را فعال کند و در چنین بستری است که نویسنده میتواند تمام خودش در آن ببیند و حس کند و این بسیار ارزشمند است که یک نویسنده در دنیای داستان زندگی کند و خودش را وقف حضرت داستان بکند. این چنین زیستن با هیچ چیز در جهان قابل تعویض نیست، پس چه خوب است که یک نویسنده برای رسیدن به چنین مهمی تمام زندگیاش را وقف حضرت داستان بکند.