اطلاعیه: بسیاری از بخش‌ها و امکانات وب‌سایت داستان نویس نوجوان در حال بازطراحی هستند و قابلیت دسترسی به آن‌ها وجود ندارد. برای اطلاع بیشتر از وضعیت این نگارش، بر روی علامت تعجب عبارت نسخه آزمایشی کلیک نمایید.

داستان نویس نوجوان

نسخه آزمایشی

نسخه ۱.۰: رونمایی از نسخه آزمایشی داستان نویس نوجوان

نسخه ۱.۱: معرفی مسابقه تابستانی ۱۴۰۳ و تغییرات جرئی دیگر

نسخه ۱.۲: انتشار نسخه جدید صفحه اصلی مجله داستان نویس نوجوان

نگارش 1.31
7 آبان 1403

داستان‌نویسی و کنترل طرح

تاریخ انتشار:

26 مهر 1401

زمان تخمینی مطالعه:

16 دقیقه

گلناز تقوائی

نویسنده در مجله داستان نویس نوجوان

چیزی که در داستان نویسی بسیار اهمیت دارد، مفهوم کنترل طرح است؛ چراکه یک نوشتار خلاق، نوشتاری هوشمندانه است؛ یعنی نوشتاری که کم‌کم یک پروسه‌ای را خلق می‌کند که این پروسه کشف و شهود دارد. بنابراین این کشف و شهود در یک ساحت خاصی صورت می‌گیرد. نویسنده به عنوان یک هدایتگر در حین نوشتن داستان در پیوندی بسیار زیبا که این پیوند بین راوی و نویسنده برقرار می‌شود، فرایند نوشتن را دنبال می‌کند و در عین حال حواسش هست که چه‌طور مرحله به مرحله نوشتن را کنترل کند تا بتواند آن ساختار هنرمندانه را به دست آورد و در داستان لحاظ کند.

طرح در ساده‌ترین تعریف خود عبارت‌ است از یک برنامه‌ای که دربردارنده عواملی است که با روش‌هایی آن را اجرا می‌کند و مراحل گوناگون انجام یک کار است؛ این کار هرچیزی می‌تواند باشد مثل طرح نوشتن پایان‌نامه تحصیلات تکمیلی. درواقع طرح به معنای بنا کردن، نقشه کشیدن یا پی افکندن هرچیزی است. این تعریف کلی طرح بود؛ حال تعریف طرح در داستان چیست؟ طرح داستان عبارت است از پیش نویس اولیه یک اثر ادبی و داستان که در آن حوادث و رخدادها به صورت خلاصه توصیف می‌شود. به عبارت دیگر طرح یعنی تنظیم تمام چیزهایی که در داستان اتفاق می‌افتد و کاراکترهای داستان آن را انجام می‌دهند، احساس می‌کنند، فکر می‌کنند و بیان می‌کنند. درواقع همه اینها باتوجه و به کارگیری پیرنگ صورت می‌گیرد.

قبل از نوشتن هر داستانی، نویسنده باید قدم‌هایی برای طرح یا پیرنگ بردارد؛ بنابراین آنچه مهم است و باعث می‌شود که طرح کنترل شود عبارت است از: ایده: نویسنده برای نوشتن داستان به یک ایده نیاز دارد و این ایده از یک موضوعی گرفته می‌شود. پس قدم اول در نگارش یک داستان این است که نویسنده باید از یک موضوع کلان ایده بگیرد و تبدیل این ایده به یک طرح داستانی که حداقل بتوان در یک جمله بیان کرد. موضوع چیست؟ موضوع هسته اصلی داستان است و تمامی کنش‌های داستان به آن مربوط می‌شود. چیزی که مهم است این است که تمامی موضوعات در ابتدا کلی هستند مانند آسیب روحی، ترس، مهاجرت، تنهایی، جنگ، انتقام و… موضوعاتی هستند که دغدغه درونی انسان را شکل می‌دهند؛ اما در داستان انتخاب ایده، باید از یک ایده کلی گرفته شود. یعنی نویسنده باید بتواند آن ایده کلی را در داستان جزئی کند. مثلاً ایده کلی تنهایی است، اما نویسنده این مفهوم را جزئی می‌کند و برای مثال تنهایی یک انسان یا تنهایی یک انسان در جنگل یا تنهایی یک روح یا تنهایی یک زن و غیره را موضوع داستانی خود قرار می‌دهد. بنابراین در قدم اول از دل موضوعات کلان، یک موضوع جزئی را انتخاب می‌کنید که این مهم درواقع هسته اصلی یک ایده برای نوشتن یک داستان است.

اما مشکل اصلی زمانی پیش می‌آید که آن داستانی که در ذهن نویسنده است با آن مفهومی که روی کاغذ پیاده می‌شود، دو چیز کاملاً متفاوت می‌شوند؛ یعنی نویسنده از دل موضوع کلی یک موضوع جزئی را انتخاب می‌کند، سپس این ایده را در ذهن خود پرورش داده و تبدیل به یک ایده کامل می‌کند و سپس با هیجان شروع به نوشتن می‌کند؛ اما داستانی که روی کاغذ پیاده می‌شود، آن چیزی نیست که در ذهن نویسنده بوده. در این حالت باید چه کرد!؟ چند ترفند برای این کار وجود دارد که عبارت‌اند‌از: ۱- نویسنده اصلاً نباید ناامید شود. ۲- دوباره باید برگردد و ایده را از نو تنظیم کند و آن را در قالب یک طرح منسجم بگنجاند، یعنی ایده را باید تبدیل به طرح اولیه کند که این طرح اولیه دارای سه جزء است و اگر قرار باشد که طرح اولیه در یک جمله بیان شود، باید این سه جزء را داشته باشد که عبارت‌اند‌از: آغاز، میانه و پایان. جزء اول (آغاز) مشخص می‌کند که داستان درباره چیست و چه‌طور شروع می‌شود. جزء دوم (میانه) اشاره می‌کند که شخصیت یا کاراکتر با چه رخدادهایی مواجه می‌شود و چگونه با آنها برخورد می‌کند و جزء سوم (پایان) معمولاً برون رفت داستان و حل چالش‌های داستانی است؛ به عبارت دیگر پایان همان گره گشایی داستان است. اینها ساده‌ترین طرحی است که نویسنده برای یک داستان می‌تواند درنظر بگیرد و در درجه اول باید بتواند طرح اولیه را در یک جمله بیان کند. مثلاً دختری که مهاجرت می‌کنند، بیمار می‌شود و سپس می‌میرد یا کسی که مهاجرت می‌کند، با فلان موانع مواجه می‌شود؛ بنابراین مجبور می‌شود که به کشور خودش برگردد. اینها جملات اولیه یک طرح داستانی است. این طرح به عنوان یک طرح فرضی در ذهن نویسنده درنظر گرفته می‌شود تا بعدها اگر خواست درآن تغییراتی صورت دهد یا همان طرح اولیه را قطعی کند و بنویسد.

برای نویسنده این سه جزء مهمترین قسمت است و باید با آنها داستانش را شروع کند و پیش ببرد. در این بخش نویسنده با اجرای طرح مواجه می‌شود که این اجری طرح با داستان کوتاه و رمان تفاوت‌هایی دارد؛ یعنی وقتی نویسنده اولین پاراگراف داستان را که می‌نویسد، به نوعی ژانر را مشخص می‌کند؛ یعنی همین طرح اولیه در پاراگراف اول است که مشخص می‌کند که این باید داستان کوتاه باشد یا رمان. چراکه برخی معتقدند که نویسنده در داستان کوتاه نمی‌تواند ایده را به طور کامل بنویسید. وقتی که داستان با یک ایده شروع می‌شود و سپس به میانه می‌رسد، آن موقع است که نویسنده متوجه می‌شود این ایده، یک ایده کامل هست یا نه. آیا لازم است که داستان را با این ایده ادامه دهد یا نه. اگر ایده کامل نبود باید برگردد و ایده را کامل کند. اما گاه اتفاق می‌افتد آن ایده‌ای که نویسنده در ابتدا نوشته، وقتی به میانه می‌رسد، متوجه می‌شود این نوشته از ایده اولیه فاصله گرفته و راه دیگری در پیش گرفته است؛ در این حالت نویسنده نباید دست و پای خود را گم کند، بلکه باید بگذارد نوشته راه خود را ادامه دهد. درواقع نوشتن یک فرایند کشف خلاقیت است؛ یعنی فرایندی است که وقتی حرکت یک داستان شروع می‌شود و نویسنده می‌نویسد، دیگر مشخص نیست که چه چیزهایی در خلال داستان منتظر اوست و با آن مواجه می‌شود؛ یعنی وقتی نویسنده در ابتدای نوشتن است و می‌نویسد، در میانه‌های راه با چشم‌اندازهای بسیار گسترده‌تری روبه‌رو می‌شود و گاه همین چشم‌انداز موجب تغییر طرح اولیه داستان می‌شود‌. حال این تغییر ایده ممکن است در میانه یا پایان یا دور اصلاح داستان صورت بگیرد؛ چراکه مهمترین بخش یک داستان اصلاح آن است که آن داستان در قسمت اصلاح فرم می‌گیرد، درواقع اصلاح بدن کنترل ممکن نیست. اصلاح یعنی اینکه نویسنده بعداز نوشتن داستان باید برگردد و داستان را از نو بخواند و اجزای داستان را کنترل کند تا ببیند این اجزاء با یکدیگر هماهنگ هستند یا نه.

گاه نویسنده برای نوشتن یک داستان باید برای خودش پرسش‌هایی طرح کند و پاسخ بدهد. پاسخ به این پرسش‌ها باعث می‌شود که داستان خوبی بیافریند. پرسش اصلی در خصوص خود نویسنده است و خود او باید پاسخ دهد که ارزش این داستان چیست؟ به چه چیزی می‌خواهد بپردازد؟ ارزش به این معناست که چه چیزی در این داستان مورد پرداخت واقع می‌شود. آن چیزی که به عنوان ارزش در این رویدادهایی که قرار است رخ دهد و در کنش‌های این کاراکترها اتفاق بیفتد، آیا ارزش نوشتن دارد یا نه!؟ آیا برای نویسنده ارزش دارد و چرا ارزش دارد؟ آیا این ارزش، یک ارزش شخصی است یا یک ارزش اجتماعی؟ این ارزش برای چه کسانی ارزشمند است؟ آیا برای مخاطب ارزش بیان دارد؟ این ارزشی که برای نویسنده ارزش دارد، دیگر برای چه کسانی ارزش دارد؟ یعنی اگر نویسنده بخواهد تنهایی یک انسان را بنویسد، آیا ارزش آن را دارد که مخاطب آن را بخواند؟ سوال اصلی این است که در این داستان چه چیزی باید به خطر بیفتد؟ چه ارزشی در خطر اتفاق می‌افتد که نویسنده می‌خواهد آن را بیان کند؟ آیا داستان ارزش به خطر افتادن دارد؟ پس بسیار مهم است که نویسنده بداند که در داستانش چه چیزی می‌خواهد به خطر بیفتد و این خطر در چیست!؟ آیا در نیروهای خیر است یا شر؟ آیا این خطر نوعی شکست است و اینکه شکست از نوع چیست؟ پس این پرسش ارزش‌ها پیش از نوشتن باید لیست شود و در دل متن به آن پاسخ داده شود. درواقع نویسنده باید در داستان این ارزش‌ها و خطرها را به نمایش بگذارد؛ چراکه داستان یک متن نوشته نیست، بلکه صرفاً نمایش دادن ارزش‌هاست.

پس به خطر افکندن باعث ایجاد یک امر بسیار مهم در داستان می‌شود‌ و این امر مهم همانا به هم خوردن تعادل اولیه داستان است. وقتی نویسنده داستانی را شروع به نگارش می‌کند، باید چندین بار این شروع را اصلاح کند و بهترین شروع را انتخاب کند و بعداز آنکه نقطه شروع تمام می‌شود یعنی آن سه جزء (آغاز، میانه و پایان) در یک جمله بیان شد، سپس به هم خوردن یا به خطر افکندن یا به هم خوردن تعادل اولیه داستان پیش روی نویسنده قرار می‌گیرد و این موقعی است که داستان وارد مرحله میانه می‌شود و در این قسمت است که نبردهای داستانی آغاز می‌شود؛ چراکه اگر تعادل داستانی به هم نخورد که داستان پیش نمی‌رود. مراحل اصلی یک داستان عبارت‌اند‌از: تعادل اولیه، به هم خوردن تعادل و برقراری مجدد تعادل یا همان تعادل ثانویه. اما در همین کنش‌های داستانی هم تعادل اولیه و بعد به هم خوردن تعادل اولیه و سپس شکل‌گیری تعادل ثانویه وجود دارد و اینها حرکت را در داستان ایجاد می‌کنند؛ یعنی از زمانی که تعادل اولیه به هم می‌خورد و شروع را به میانه پیوند می‌دهد از آن نقطه حرکت داستانی به بسترهای میانی آغاز می‌شود و نبردهایی در میانه داستان صورت می‌گیرد که کاراکتر گاه با موانع بیرونی و گاه با نبردهای درونی مواجه می‌شود و مبارزه می‌کند؛ همه اینها باعث به هم خوردن تعادل اولیه داستان است.

باز نویسنده می‌تواند در میانه داستان یک لیست از پرسش‌ها داشته باشد. این مواجه شدن با نبردها و نیروهای درونی یا بیرونی بین چه کسانی است؟ آیا این نبردها بین نیروهای خیر است یا شر؟ آیا این نبردها بین دو انسان است یا بین نیروهای درونی خود انسان؟ سختی‌های نبرد چیست؟ آیا در نبردها پیروز می‌شود یا شکست می‌خورد؟ این لیست برای نوشتن وضعیت میانه داستان لازم است. درواقع در همین بخش میانه یا به هم خوردن تعادل اولیه است که نویسنده باید نیروها را آزاد بگذارد که باهم چالش کنند تا گره‌های داستانی ایجاد شود؛ اینجاست که لحظات خاص داستانی رخ می‌دهد، یعنی در این قسمت است که نوشتن معادل زندگی می‌شود و نویسنده با راوی یکی می‌شود و به هم می‌پیوندند و نیروهای این دو باهم درمی‌آمیزد و تجربه‌های زیسته به میان می‌آید. پس موقعی که تعادل اولیه داستان به هم می‌خورد بسیار بخش مهمی است. پس نویسنده همچنان داستان را کنترل می‌کند؛ هر چقدر نویسنده داستان را بهتر کنترل کند، از نظر شروع، میانه و نتیجه داستان بهتری تحویل می‌دهد.

کنترل می‌تواند شامل این موارد باشد:

۱- پرسش: پرسش‌هایی که نویسنده پیش از هر مرحله از نوشتن مطرح می‌کند؛ یعنی پرسش‌هایی که در آغاز و میانه داستان دارد. مثلاً پیش از داستان این سوال برای نویسنده مطرح می‌شود: آیا این همان داستانی است که من باید بنویسم؟ این سوال بسیار مهمی است و اگر پاسخ نویسنده به این سوال مثبت (بله) بود، او باید از خودش بپرسد که چرا می‌خواهد این داستان را بنویسد؟ اول نویسنده باید خودش به این سوال‌ها پاسخ دهد؛ چراکه راوی باید از درون نویسنده بیرون بیاید و راه خود را ادامه دهد.

۲- نویسنده باید بتواند بین خودش و راوی فاصله ایجاد کند: این فاصله با تلاش کم‌کم در خلال داستان به دست می‌آید. نویسنده کسی است که این داستان را تجربه یا حس کرده است؛ درواقع مفهوم تجربه زیسته از همین جا نشأت می‌گیرد. این تجربه‌ها به نوعی برای نویسنده اتفاق افتاده چه در ذهن او و چه در دنیای بیرون که با آنها درگیر بوده؛ یعنی همان دغدغه‌های ذهنی‌ای که داشته، باعث نوشتن داستان شده است. اما راوی کسی است که داستان را برای مخاطب بازگو می‌کند و قدرت تصمیم‌گیری راوی باید جدا از حس نویسندگی نویسنده باشد و این بسیار مسئله مهمی است و این همان مفهومی است که رهایی راوی را پیش می‌آورد و اینجاست که راوی خودش تصمیم می‌گیرد و این دقیقاً مفهوم رهایی در نوشتن است؛ اینجاست که نویسنده دیگر راوی را کنترل نمی‌کند، اینجاست که دیگر نویسنده نباید در تصمیم‌گیری‌های راوی دخالت کند. راوی درحین کمک گرفتن از تجربه‌های زیستی نویسنده، یک ارتباط دوستانه هم بین این دو در خلال داستان روی می‌دهد. راوی از تجربه‌های زیستی نویسنده کمک می‌گیرد، نویسنده هم به روایت داستان به راوی کمک می‌کند و این همکاری بین آنها صورت می‌گیرد.

۳- در نوشتن داستان، نویسنده باید بیرون از داستان بایستد تا داستان شخصی نشود. اگر نویسنده بتواند بیرون از خود بایستد و اجازه ندهد صرفاً داستان در یک سطح شخصی باقی بماند و بتواند جهان شمول، انسان شمول و زمان شمول شود، توفیق بیشتری کسب می‌کند. درواقع بسیاری از آثار کلاسیک این ویژگی را دارند و بسیار دیده می‌شود. پس در نوشتار آرمانی نویسنده می‌تواند به این سمت برود که بیرون از خود بایستد و نظاره‌گر باشد.

۴- چیزی که به داستان‌های ایرانی آسیب می‌رساند این است که نویسنده در کار راوی دخالت می‌کند و از یک شخصیت یا موقعیت یا ایده جانبداری می‌کند و نویسنده قبول نمی‌کند مثل یک غریبه به رویدادها نگاه کند؛ یعنی نویسنده نقش یک نویسنده خنثی را بازی نمی‌کند و این کار باعث اطناب کلام در خلال نوشته می‌شود‌ یا مثلاً نویسنده به نصیحت گویی یک کاراکتر می‌پردازد که به اینها نباید در خلال داستان پرداخته شود.

۵- نویسنده باید بتواند بین خودش و راوی ایجاد همکاری کند. این همکاری وقتی ایجاد می‌شود که داستان باعث کشف خلاقیت شود. نویسنده نباید به خودش چنین اجازه‌ای دهد که داستان را مکانی برای به رخ کشیدن اطلاعاتش به مخاطب کند. مثلاً در داستان‌های ایرانی، نویسنده از چند شخصیت جانبداری می‌کند یا اعتراض شخصی خود را در خلال داستان جلوه می‌دهد؛ انشا پردازی خاصی انجام می‌دهد یا ادعای معلومات دارد که اصلاً لازم نیست نویسنده آنها را در خلال متن بگنجاند. درواقع نویسنده باید به راوی این فرصت را بدهد که راوی آن تجربیاتی که نویسنده داشته، دوباره مشاهده و آنها را بازنمایی کند و سپس قضاوت را به خواننده بسپارد.

نویسنده باید کنترل روی شروع داستان را جدی بگیرد؛ درواقع بیشترین کنترل‌ها باید روی این قسمت انجام شود. چراکه شروع داستان بستر اصلی حرکت داستانی را در خودش دارد. پس باید به آن بسیار توجه هوشمندانه داشت؛ یعنی شاید نویسنده مجبور شود روی یک شروع داستان روزها کار کند و اصلاح کند و از نو بنویسد تا به شروعی مناسب برای داستان برسد. اگر نویسنده هر چقدر شروع خوبی داشته باشد، در هدایت داستان توفیق بیشتری می‌یابد. کنترل شروع به نویسنده کمک می‌کند که یک شروع خوب را برای داستان فراهم کند و همینجاست که تعیین می‌کند که مخاطب با نوشته همراه بشود یا نشود. یک شروع خوب باید بتواند همزمان سه کار را انجام دهد: ۱- داستان را به جلو هدایت کند و به مخاطب نشان دهد که با چه داستانی مواجه است. ۲- شخصیت اصلی داستان را معرفی کند. ۳- علاقه مخاطب را به ادامه داستان جلب کند. حد شروع در داستان کوتاه باید در حد یک پاراگراف یا حتی یک جمله باشد و همین یک جمله سرنوشت داستان را تعیین می‌کند. در شروع داستان، نویسنده یک هنجاری را تثبیت می‌کند که این هنجار باید در خلال داستان شکسته شود؛ یعنی داستان باید بتواند از عادت‌های معمولی فراتر رود.

یک داستان موفق چالش‌های داستانی را در جمله اول به نمایش می‌گذارد و به پیش می‌برد. درواقع در جمله باید کل مطلب خلاصه شود؛ یعنی مسیر حرکت داستان در نقطه آغازین هست و خود را در مسیر درست حرکت می‌دهد. نویسنده باید بتواند در پاراگراف اول فضاسازی کند و کشمش‌های داستانی را بسازد. وقتی داستان شروع به حرکت کرد، دیگر نباید نگران طرح اولیه بود، چراکه داستان دارد مسیر درست خودش را می‌پیماید. درواقع از همینجاست که نوشته وارد فرایند کشف خلاقیت می‌شود. وقتی نوشته در مسیر خودش قرار می‌گیرد که با اولین جمله در شروع اتفاق ببفتد. این مفهوم در داستان‌های مدرن بسیار اهمیت می‌یابد؛ چراکه در داستان مدرن یک واژه هم نباید اضافی باشد. در داستان امروزی چیزی به نام اطناب نباید در نوشته وجود داشته باشد، چراکه انسان امروزی چندان فرصت انشاخوانی ندارد؛ بنابراین داستان مدرن مختص انسان مدرن است.

زمانی که داستان با شروع مناسب خود در مسیر خودش قرار گرفت، نویسنده دیگر نباید نگران حرکت آن باشد؛ چراکه یک طرح بارها می‌تواند زیر دست نویسنده تغییر کند تا بتواند راه اصلی خودش را پیدا کند. مسئله مهم دیگر این است که نویسنده داستان را از چه نقطه‌ای شروع داستان را آغاز می‌کند که این شروع آیا از آغاز ماجراست که معمولاً شروع داستان‌های کلاسیک اینگونه است؛ آیا شروع از میانه داستان است یا شروع در نقطه پایانی داستان است یا از پایان شروع می‌شود؟ وقتی که نویسنده نقطه شروع را تعیین کرد، باعث می‌شود که یک داستان خوبی تحویل مخاطب دهد.

نکته پایانی: برای اینکه یک نویسنده بتواند صرفا در معنای واقعی کلمه نویسنده موفقی شود، باید بخواند و بخواند و بخواند و سپس بنویسد و بعد از نوشتن باید بارها داستان را بازنویسی و اصلاح کند تا داستان به معنای واقعی کلمه داستان موفقی از آب درآید.

مطالب مرتبط

دیدگاه‌ها

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *