رویداد آنلاین و رایگان داستان نویسی و رعایت اصول نویسندگی - پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۰

بهار، پاییزی است که عاشق شد.

نویسنده: زهرا شمس

خداوند عزوجل انسان ها را خلق کرد تا به یکدیگر عشق بورزند و عشق کلمه ای است سه حرف اما پیوندی که همه ی موجودات جهان هستی را به یکدیگر متصل می‌کند و چه دشوار است وصف این پیوند آشکار نشده..
انسان ها نمی توانند با قاطعیت درباره‌ی عشق سخن گویند،هیچ کس نمی‌داند که آیا این علاقه‌ی افسانه‌ای در جهان موج می‌زند یا خیر جز آن مجنونی که به عشق لیلی دچار شد.
اما نمی‌دانم که چرا اغلب مردمان عشق را چون گل عشقه توصیف می‌کنند و معتقدند که عاشق با عشق خویش،معشوق را می آزارد و او را اندوهگین و ذره ذره نابود می‌کند و عاشق انسانی است خودخواه و گاه چون کر و کوری می‌شود که چشم ها و گوش هایش را بر روی عیب‌های معشوقِ قلب خویش می‌بندد،و عشق همانند پرده ای است که خصوصیات منفی طرف را می‌پوشاند و از او بتی می‌سازد که قابل ستایش است و شاید می‌توان گفت که انسان ها عاشق تصورات خیالی و ذهنی خود می‌شوند، اما خوب! نظر من نه که خلاف این ها باشد، نه!! بلکه متفاوت و شاید خوش‌بینانه تر است.
نخست آنکه اعتقاد من به دلدادگی از آن چشمه ای می‌جوشد که معتقد است هر چیزی در جهان ممکن است، عشق تنها تعریف لغوی ندارد بلکه هر کس ممکن است با علاقه‌ی باورنکردنی اش عشقی با قالبی جدید رقم بزند و تمام مخلوقات را انگشت به دهان بگذارد..
پیش از هر چیز، به نظر من کسی می‌تواند عشق بورزد و علاقه‌ی سرخ را درون قلبِ خود راه دهد و آن را در سراسر رگ هایش پمپاژ کند که خود را دوست می دارد و به وجود خویش احترام می‌گذارد. کسی که نتواند نزدیک‌ترین فرد یعنی خود را دوست بدارد چگونه می‌تواند به انسانی غریب عشق بورزد؟!
من عشق را در بخشش و گذشت میبینم،شاید جمله‌ای کلیشه‌ای باشد که همه شنیده ایم و شعار بودن را به یدک کشد اما هر چه که هست قبولش دارم و معتقدم کسی که دلداده است در صورت عدم عشق متقابل می گذرد چرا که عشق رگه‌های طرب و لذت دارد و محنت در آن جایی ندارد، در واقع عاشق مانند بهاری است که عاشق شده است و شکوفه های قلبش جوانه زده اند و قطرات باران از ذوق فرو می‌ریزند برای همین است که باران بهاری عطر دیگری دارد.
گذشت در عشق مانند زمانی است که مردمان روستا خوشحال به سمت جنگل دویدند تا خبری خوش به او دهند، با شور و هیجان وصف ناپذیری درِ کلبه را کوبیدند،با حیرت در را باز کرد و با همهمه ای مواجه شد و از این باب کلافه شد و فریاد کشید،بالاخره کسی دهان باز کرد که شوهرش مُرد، با تعجب گفت:«شوهر که؟!» شنید:«شوهر لیلی!» و مقابل چشمان گرد شده دهان باز کرد که:«لیلی دیگر کیست؟!» غوغا شد که او فراموش کرده و شاید عشقش دروغی بیش نبود، گفتند:«لیلی همان که عشق تو به وی زبان زد جهانیان بود!» زیبا و ماندگار گفت:«لیلی سال‌هاست که با من است.»
دلداده ی بخشنده به منظور حقارت و عدم عزت نفس نیست که غرور را کناری می‌گذارد و با وجود جبران و عذرخواهی می‌بخشد و می‌کوشد با حرفی از گذشته‌ی تلخ،معشوق را آزار ندهد اما گر خود آزرده شود، می‌بخشد ولی نمی‌ماند و بلکه تصمیم می‌گیرد با عشق ذهنی و قلبی اش سر کجاوه را کج کند و برود تا در عشق سیاه دست و پای نزند و آزرده خاطر نکند دلبر را…
گاه عشق مرواریدی است در دلِ صدفِ خودخواهی که ضخامت صدف مانع درخشش آن مروارید نورانی می‌شود و چه بد که عاشق صدف خویشتن را نمی‌شکند و مروارید را به سوغات دلربا نمی‌برد و شاید دلبر باید کمکی کند تا صدف خودخواهی شکسته شود و نور مروارید همه را شگفت زده کند..
عشق به هر چیزی امکان دارد همانند طبیعت،سرزمین،خانواده،مذهب و… ولی والاترین عشق همان شیدایی است که سعدی و حافظ توصیف می‌کنند،عشق عاشق به خالق عشاق..
به نظر من عشق و شاید بهتر باشد بگویم،علاقه و دوستی در دنیای باستان خالصانه تر بود چراکه در گذشته قالب‌ها،ارزش ها و معیارهای امروزی وجود نداشت و افراد عاشق سیرت و طبیعت یکدیگر می‌شدند نه آنچه ظاهر نمایان می‌کند، و چقدر زیباست دل سپاری که پاک است از زهر و آلودگی..
گاه انسان ها شعار می‌دهند که آری مشق عشق جنگ است نه قلم و دوات اما بدان که حرف از دل باختن چون شبنم هایی در قلب انسان می‌نشیند و یک لبخند بی نهایت را میهمان لب نه، بلکه یاور قلب می کند، پس سودایی را بر زبان جاری کن..
در آخر شاید در نظر شما خوانندگان خنده دار باشد و شاید کلاغ نیشخند بر لبان شما لانه کند اما انسان هیچ‌گاه نمی‌تواند بفهمد که عاشق و شیفته شده است یا نه و این حس ناشناخته در وجودش چیست،چرا که خط پایان احساساتش را ندیده و نمی‌داند نقطه‌ی پایان عشق کدام حس درونی است و این سخت‌ترین حس گره‌خوردگی و تردید انسان است..
من عاشق چشمت شدم..
نه عقل بود و نه دلی…
چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی..(افشین یداللهی)
و سِر این بیت را نمیدانم که چنان در ژرف قلب من رسوخ کرده است.

 

* این نثر ادبی بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسنده: زهرا شمس
تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

4 نظرات

  1. Avatar
    مهدی چوپانی ... می گوید:
    26 آذر 1401

    فوق العاده و بی نظیر….انشالله پله های ترقی رو با سرعت طی کنی…

    پاسخ
  2. Avatar
    علیرضا محسنی می گوید:
    12 آذر 1401

    بی نهایت زیبا

    پاسخ
    • Avatar
      زهرا کردستانی می گوید:
      18 آذر 1401

      بسیار زیبا و پرمفهموم

      پاسخ
      • Avatar
        زهرا شمس می گوید:
        25 آذر 1401

        خیلی ممنونم❤️

        پاسخ

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *