امشب اولین شب حضورم در این مکان است،
ساکن است،
سرد است،
نمور است ولی متعلق به خودم است،
دیگر خبری از ظلم نیست.
خشونت نیست،
خشم نیست.
ضربه پوتین بر صورتم نیست،
صهیونیست ها دیگر نمی توانند خانه ام را خراب کنند،
آنها خشمگین و اند من خوشحال.
یک تنه گروهانی را منحل کردم.
هر چه محکمتر بر پیکر من ضربه بزنی…
خنده های صورتم تو را بیشتر خشمگین می نماید،،،
ای خدا متشکرم که هستی…
متشکرم که درد شلاق را حس نمی کنم.
متشکرم که خار چشم کودک کشان تاریخ هستم…
امشب اولین شب حضورم در این مکان ساکت و سرد و نمور است ولی به لطف تو، دیگر آزادم…
به امید آزادی وطنم…
دیدی چه شد…
یادم رفت خودم را معرفی کنم…
جاسم عبدالحمید هستم…
کودک نه ساله شهید از فلسطین اشغالی…
* این نثر ادبی بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.
1 نظر شما *
وااای عالی بود قشنگ بود جمله های کوتاه و صمیمی