یکی گل گفت کای دادرس
چون من رفتم از دست به دادم برس
کسی چون به بخت بدم ، بد بخت نگشت
وزین آفتاب و گیتی دلسرد نگشت
منم آن که چینند بیچارگان
منم. پژمرده گل بی زبان
چون روز خنده بود .شکفتم ز دهر
ولی زین سیه شب ندیم بهر
سپهرم چنین بوده و عرفان چنان
ولی گشتم بوم و بر را مهربان
ندارم گله زین نوشتم خدا
تویی داور سنجش خلق ها
منم بگذرم زین درد مهین
تواضع نهانم چون فرد گزین
* این نثر ادبی بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.