اطلاعیه: بسیاری از بخش‌ها و امکانات وب‌سایت داستان نویس نوجوان در حال بازطراحی هستند و قابلیت دسترسی به آن‌ها وجود ندارد. برای اطلاع بیشتر از وضعیت این نگارش، بر روی علامت تعجب عبارت نسخه آزمایشی کلیک نمایید.

داستان نویس نوجوان

نسخه آزمایشی

نسخه ۱.۰: رونمایی از نسخه آزمایشی داستان نویس نوجوان

نسخه ۱.۱: معرفی مسابقه تابستانی ۱۴۰۳ و تغییرات جرئی دیگر

نسخه ۱.۲: انتشار نسخه جدید صفحه اصلی مجله داستان نویس نوجوان

نگارش 1.31
7 آبان 1403

عشق

نویسنده: الهه نجفی جهانی

زندگی کردن خودش یک صحنه نمایش است در نمایش زندگی جهان سحنه و ما بازیگر هستیم از روزی که قدم بر صحنه نمایش زندگی می گذاریم مجبوریم نقش های مختلفی را بپذیریم نقش یه آدم پیروز ، یه آدم شکست خورده و هزاران نقش دیگر در نمایش زندگی درسته که خود نقش مهم نیست مهم اجرای موفق نقش است وقتی شکست می خوریم نقش یه آدم شکست خورده را طوری پیش می بریم که به پیروزی ختم بشه خوشحال باشیم ولی نکته اصلی که گاهی اوقات فراموشش میکنیم اینه که نقش را جوری پیش ببریم که اخلاق و جوانمردی را از یاد نبریم هنرمند واقعی کسی است که در نمایش زندگی ایفای نقش کند در اوج قدرت خود دست افتاده ای را بگیرد و در زمان افتادگی بزرگی و بلد نظری خود را از یاد نبرد کسی که موج منفی را کنار بگذارد به نتایج مثبتی میرسد در واقع کسی که صادقانه کمبود هایش ببپذیرد به حالتی باور نکردنی در خودش اعتماد به نفس به وجود می آید اگر از تجربه تلخ خودمان فرار کنیم و آن ها را نادیده بگیریم هیچ موقع به اهداف مان نمی رسیم فرار کردن از بدبختی های زندگی سخت است و کسی که تلاش می کند مسائل تلخ و سر خوردگی های خودش را پنهان کند دچار عذابی دائمی خواهد شد فقط کافیه که ما اهمیتی به رنج هایمان ندهیم در این صورت تبدیل به فردی خواهیم شد که دیگر سختی و رنج در ما اثر نخواهد کرد من خودم از آن گروه افرادی هستم که به بسیاری از چیز ها اهمیت دادم واز کنار بسیاری از چیز ها نیز عبور کردم بدون این که برایم مهم باشند انگار که اصلا وجود نداشته اند خیلی از چیز ها را سعی کردم که نبینم و در موردشان بی تفاوت باشم این چنین دگرگونی های مهم زندگی ام بوجود آمدن ، بی خیال بودن به معنی این است که از همه سختی ها بدبختی ها و رنج های زندگی بدون توقف و ناراحتی گذر کنیم خیلی از مردم بی خیال بودن براشون ساده و آسون است مثل خوردن یه بشقاب ماکارونی خوشمزه من امیدوارم برای شما هم همین طور باشد بسیاری از ما گاهی اوقات از وضعیت هایی به قدری ناراحت و افسرده می شویم که اصلا ارزشش را ندارد مثلا قرار بود تلویزیون برنامه مورد علاقه ما را پخش کند واین برنامه پخش نشد یا دوستانمان این قدر به ما اهمیت ندادن که درمورد تعطیلات آخر هفته چیزی بپرسند که چگونه گذراندیم این مسائل ما را عصبی و ناراحت می کند و دلخور می شویم این یک واقعیت است که عمر هر موجود زنده ایی روزی به پایان میرسد که البته این را شما هم می دانید ولی من باز خواستم یاد اوردی کنم گرچه می دانم هیچ کس این موضوع را فراموش نمیکند به هر حال عمر ما کوتاه تر از این است که ارزش این همه حرص و جوش خوردن و اهمیت بیهوده به هر موضوعی را ندارد به همین دلیل می خواهم در مورد عشق با شما صحبت کنم درخت آلبالو منحصر به یک داستان عشق به رنگ آلبالو و فقط یک درخت لبریز از معجزات تعالی و تکامل نیست بلکه روح بی پایانی است که در صفحه وجود روح و دل انسان می تواند پویا شود تا سرانجام از همه چیز خود بگذرد و تبدیل به روح بی پایانی گردد عشق به جستجوی بهشت نمی رود بلکه عشق با زیبایی درخشش خودش بهشت جاودانه خود را می آفریند زندگی زیباست هر چند که گاهی پوشیده از خار های تیز میشود هر روز برای لذت بردن از تماشای خوشبختی دیگران وقت می گذارم ، زندگی چه زیبا میشد اگر از تماشای خوشبختی دیگران لذت می بردیم! برای همیشه خواهم نوشت تا پیام دهم: قلم ستون خیمه تمدن هاست تنها آن هنگامی قلم میزنم که در شعف بی پایان عشق مبهوت گشته ام چنان داغ و عمیق انسان را دوست بدار که وقتی داستان عشق را می خوانی به شکل بخار تبخیر شده وبه اقیانوس جانم درآیی تا بدانی که از همیشه تا همیشه در داغ درد انسان چه میکشم !! چگونه قلم بزنم تا رنجی از رنج های دیگران بکاهم ؟ در آن حال و هوای بس استثنایی خود در کنار رودخانه نشسته بودم همچنان تماشا میکردم و نگریستم که رودخانه چنان آسوده جاری میشود که انگار در زندگی خود هرگز واژه دلتنگی را نمی شناسد آنقدر محو تماشا شده بودم که دیگر نه حرفی برای گفتن داشتم نه کاری برای اندیشیدن فقط نگاهی برای تماشا کردن داشتم که گویی ذره ذره وجودم جوهره مطلق تماشا گشته بود سپس با خودم میگفتم ای کاش من نیز رودخانه بودم و همواره آسوده و رها جاری میشدم و جاری میشدم و هرگز تمام نمی شدم تمام نمی شدم! در این سوی رودخانه نیز زندگی با تمام حضور خودش جریان داشت و پیرمردی درخت آلبالو می کاشت انگار این درخت آلبالو وجود من بود که در این سوی رودخانه کاشته میشد تا سبز شود هر ستاره لبخند تبریک خدا به انسان است خوشا به درخت آلبالو که ریشه در زمین دارد و اندیشه در آسمان تنها کسانی سبز میشوند که ریشه در زمین دارند و اندیشه در آسمان زمینی بودن ولی آسمانی اندیشیدن غرق در سرور تمام ناشدنی عشق هستم می خواهم که شما نیز در شادی های بی پایانم شریک شوید عشق در سرشت ما غوغا به پا کرد و با جان ما معامله کرد عشق مارا به سخنوری به تلاش و تکاپو به سر می کمال وا داشته است عشق هر لحظه به گونه های مختلف خود را نشان میدهد آرام آرام در تمام کائنات تجلی می یابد عشق شاید همه انسان ها یک بار در زندگی آن را تجربه کرده باشند برخی هم هنوز تصاویر دقیقی از آن ندارند عاشق گویی در برابر معشوق خود کرو لال است عاشق با دیدن معشوق گویی جان تازه میگیرد یک شور و اشتیاقی در انسان ایجاد میکند این حس قشنگی است فرد آن را دوست دارد قلبش هر لحظه به یاد او می تپد تصور زندگی بدون معشوق برای فرد عاشق گویی محال است عشق باعث تسکین روح می شود عشق بیشتر از یک احساس پوچ و بی فایده است فرد عاشق حاضر نیست گوشه چشمی از چشم معشوق را با هیچ چیز در دنیا عوض کند زیرا این عشق در قلب و جان او نفوذ کرده امید این است که عشق واقعی را نسبت به خدا ابراز کنیم عشق با آمدنش در وجود آدمی زاد انقلابی به پا می کند

 

* این نثر ادبی بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسنده: الهه نجفی جهانی
تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *