اگر میتوانستم یک قاتل سریالی باشم، چه شیوهای در پیش میگرفتم؟
اگر میتوانستم یک قاتل سریالی باشم، تلاش میکردم تا روش های جدید و خلاقانهای را امتحان کنم و از روش های قدیمی و تکراری دوری میکردم.
مثلا شاید با قربانیهایم بازی میکردم؛ یک بازی سخت، که برنده شدن در آن آسان نباشد؛ که اگر بردند بگذارم زنده بمانند.
این را فقط به شما میگوییم، در آخر من همهشان را قرار است بکشم؛ آن,هم فقط برای سرگرمی خودم!
اما هیچ آدم عاقلی با قتل خودش را سرگرم نمیکند؛ خب درست است، چون من فردی عاقل نیستم.
بگذریم،شاید هم قربانیام را مجبور کنم که در برابر بخشش من تمام رازهایش را برملا کند و من هم درحالی که به نادانی او میخندم، به آنها گوش دهم.
از کودکی دوست داشتم از رازهای کثیف دیگران آگاه بشوم؛ میخواستم بدانم در زیر ماسکشان چه چهرهای دارند. چون میدانید، آدم ها با تمام زیباییشان، بدون ماسکشان زشت هستند.
البته من آنقدر هم بی رحم و سنگدل نیستم. شاید در بعضی مواقع بگذارم اخرین کاری که دلشان میخواهد انجام دهند، یا با عزیزانشان خداحافظی کنند، و میدانید شاید هم آنهایی را که خوشم بیاید با مرگ اسان تر ازشان استقبال کنم.
با تمام اینها، من آدم خوبی هستم؛ چون فقط میخواهم سرگرم شوم. مگر بچگی کودکی را جهنم کردم که به من بگویید هیولا؟ تنها به زندگی کسالتآور بعضی پایان دادم.
همین.
«نگارش به صورت مشترک با دختر خجالتی»
* این نثر ادبی بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.