میگویم دوباره موعودش رسیده است ، با اینکه سالیان سال است که اینجایم ، اما انگار قرار است دوباره شروع شوم .
می گوید تغییر چه حال دارد؟
میگویم اگر از من بپرسی ، دگرگونی و تازگی دارد.
میگوید پس منتظر اش هستی؟
میگویم 364 روز است که منتظرم .
میپرسد تغییر و تحویل چه حسی دارد؟
میگویم حس کسی که بعد از روز ها دست و پا زدن به شادی رسیده است.
سکوت میکند .
حالا نوبت من است.
میپرسم بهار تو چه حالی دارد ؟
میگوید هزاران سالی میگذرد از زمانی که من شروع ارزش های بنی آدم شدم.
میپرسم حال و هوای بنی آدم چطور است؟
میگوید انگار که آماده ی سفری دور و دراز میشوند که پر از سوغات است.
میگویم حالا شروع من و تو برایشان چجوری است؟
میگوید تو خانه هایشان را نو و تمیز میکنی و من روح شان را تازه و پاک میکنم ، و دگر چه میخواهند؟
میگویم امیدوارم که خوب استفاده کنند.
و او میگوید روزهاست که چشم انتظارشانم.
به هم مینگریم،
و حالا هر دو ما به شما میگوییم :
بهار نوروزی و بهار قرآنی تان مبارک :))
* این نثر ادبی بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.
1 نظر شما *
عالی بسیار زیبا