در تمام زندگی ام از حقایق و دردها فرار کردم، سعی کردم سختی های زندگی ام را فراموش کنم تا شاد زندگی کنم، هرگاه کسی خواست خاطره ای تلخ را به یادم بیاورد، به سرعت بحث را عوض کردم آنچنان که انگار اگر بگوید، «از هر چه زندگیست دلم سیر می شود».
همواره شاهد هستیم که در کتابهای مختلفی نویسنده داستان، شخصیت را با رنج و بدبختی گذشته اش مواجه میکند و او وادار به مقاومت میشود. من اما نمی توانم با تلخیهای زندگی روبهرو شوم، گاهی مثل قصهها زندگی کردن غیرممکن است.
* این نثر ادبی بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.
1 نظر شما *
امروز،خیلی اتفاقی ، با این نثر ادبی که قبلا ذخیره اش کرده بودم برخوردم،و دقیقا حال و احوالی است که چند هفته ای درگیرش هستم.حس و حال خوبی بهم داد موفق باشید