رویداد آنلاین و رایگان "معرفی ادبیات فانتزی" - جمعه ۲۳ آذر، ساعت ۲۰ توسط استاد علیرضا احمدی برگزار خواهد شد.

زبان عشق (قسمت دوم)

نویسنده: ندا بهمنی راد

برای مطالعه قسمت اول این داستان به لینک رو به رو مراجعه کنید: زبان عشق (قسمت اول)

بعد از کلی رانندگی ، بالاخره به مدرسه رسیدم. اوووف ! چقدر خسته کننده بود ، دیگه باید عادت کنم به این شرایط. تو این فکر بودم که ماشین رو بیرون مدرسه پارک کنم یا داخل حیاط مدرسه؟! آخرهم به این نتیجه رسیدم که اگه بچه ها خرابش کنن بهتره تا اینکه دزد ببره!
با احتیاط وارد حیاط شدم و ماشین رو گوشه ای پارک کردم.
فقط امیدوارم بچه ها کرم نریزن!
پیاده شدم و سمت سالن رفتم. آروم به سمت اتاقی که روی درش نوشته شده بود « دفتر مدیریت» رفتم. در باز بود ولی دوتا تقه به در زدم تا متوجهم بشن . گفتم : سلام، مهرسا آریانفر هستم.
با این حرفم یکی از خانم ها که قد نسبتا بلند و صورت گندمی داشت، از پشت میز بلند شد و به سمتم اومد.
+ سلام. خانم آریانفر دبیر زبان مدرسه، بله؟
_ بله درسته
+ فرشته کمالی هستم معاون مدرسه، خوشبختم!
دستش رو به سمتم دراز کرد. لبخند زیبایی زدم و باهاش دست دادم.
_ منم از آشناییتون خوشبختم
لبخندی زد و منو به سمت دفتر دبیران راهنمایی کرد. وارد دفتر دبیران شدم و سلام دادم. روی یکی از صندلی های چرم قهوه‌ای نشستم. با دبیران مشغول صحبت بودیم که گفتن همه چیز آماده است و بریم حیاط برای جشن اول سال.
رفتیم حیاط. عقل حکم میکرد وایستم تا اول دبیرای بزرگتر و باتجربه تر برن بشینن و بعد رفتم و روی یکی از صندلی های چرم که جلوی  صندلی های پلاستیکی بچه ها چیده شده بود ، نشستم.
حس عجیبی داشتم ، خوشحالی، هیجان،اشتیاق. تا چهار سال پیش به عنوان دانش آموز میومدم مدرسه و توی جشن ها روی صندلی های پلاستیکی می‌نشستم و بماند که چقدر به دبیرامون حسودی میکردم و همش میگفتم کوفتشون بشه!
امیدوارم حلالم کنن چون تازه میفهمم بعد از سال ها زحمت کشیدن و درس خوندن واقعا این کوچکترین چیز براشون بود.
حواسم رو به مراسم دادم . مراسم ساده و مختصری بود ، البته جشن های اول سال بهتر از این هم نمیشن.
بعد از تموم شدن مراسم هر کدوم از دبیران توی کلاسی رفتن. به منم گفتن برم کلاس یازدهم تجربی. وارد کلاس که شدم همهمه بود. بعضی ها روی نیمکت، بعضی ها سرپا، چند نفر هم روی میز معلم نشسته بودن. با دیدن من همگی زود نشستن سر جاشون ، غیر از یه نفر که همچنان که رو میز دبیر نشسته بود، رو به دوستاش گفت: وااا ! چتون شد ؟ آل زد بهتون ؟!

یکی دیگه از بچه ها گفت: آرام خاک تو سرت گمشو پایین خانم اومد!
دختره که فهمیدم اسمش آرامه برگشت سمتم و یکم با دقت نگاه کرد، یهو عین برق از رو میز پرید پایین. با تته پته گفت : ای وای خانم ببخشید نفهمیدم شمایین فکر کردم یکی از بچه های یازدهم تجربی الفه. آخه گفته بودن قراره چندنفرشون بیان کلاس ما، بعد شمام یکم لباستون شبیه ماست نشناختم شرمنده!
یه حسی بهم گفت این دختر مثل اون موقع های خودمه، از خدا که پنهون نیس از شما چه پنهون منم سلطان سوتی دادن بودم.
لبخندی زدم و گفتم: باشه عزیزم یه نفس بگیر حالا، مشکلی نیس بشین.
مثل یه دختر خوب رفت نشست سر جاش. کیفمو گذاشتم رو میز. خواستم بشینم رو میز، (آخه رو میز دبیر نشستن هم عالمی داره برا خودش خیلی حال میده)  ولی یادم افتاد که دیگه معلم شدم و جلسه اول خوب نیس خیلی به این وروجکا رو بدم!
ماژیکی از تو کیفم درآوردم و بالای برد کلاس نوشتم، به نام خدا.
جلوی کلاس رو به بچه ها ایستادم و شروع کردم به صحبت کردن.
خب بچه ها ! من آریانفر هستم معلم زبان انگلیسیتون، امیدوارم یه سال تحصیلی خیلی خوب رو کنار هم داشته باشیم. اول بهتره که یکم با شما آشنا بشم بعدش درمورد شیوه تدریس و ادامه کلاس صحبت کنیم.
ای بابا این چه زری بود من زدم، شیوه تدریس چیه مگه من  روش خاصی دارم. اوووف، حالا این دفعه رو می‌پیچونم تا دفعه بعد یه فکری براش میکنم.
بچه ها دونه دونه خودشون رو معرفی کردن. رسید به همون دختره  که اول کلاس سوتی داده بود. با مظلومیت بلند شد و گفت : آرام راستاد.  تو دلم گفتم ای شیطون بلا برا من مظلوم بازی درنیار من میدونم چه وروجکی هستی. با این حال لبخندی زدم و گفتم خوشبختم.
معرفی بچه ها که تموم شد، گفتم : خب بریم سر درسمون!
دیدم همه دارن پوکرفیس نگام میکنن. قبل از اینکه شروع به غر زدن کنن، گفتم: خب حالا چتونه، درس نمی‌خونیم شوخی کردم. نیش همشون باز شد. نشستم رو صندلی.
+خب بچه ها چه خبر؟ تابستونتون خوش گذشت ؟ چیکارا کردین؟ میدونم الان ذهنتون پر از حرف و سواله، راحت باشید، بگید.
همون دختره آرام گفت: خانم شما معلم پایه ای هستین ؟
+ شما اگه تو درس خوندن پایه باشید منم معلم پایه ای میشم.
آرام: خانم درس ما خوبه تا حالا معدلم زیر ۱۹ نرفته
+ آفرین خیلی خوبه
بچه ها همینطوری صحبت کردن تا اینکه زنگ خورد.

برای مطالعه قسمت سوم این داستان به لینک رو به رو مراجعه کنید: زبان عشق (قسمت سوم)

 

* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسنده: ندا بهمنی راد
تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *