سرنوشت خیلی مرموزه،پستی و بلندی ها در میان مه ناپدید میشه،تناسخ بارها تکرار میشه…..
دلم گرفته ولی کسی جوابگوی اون نیست ؛گرگ ها در این مسیر متروکه خودنمایی میکنند….
خاطرات زیر این آسمان پژواکش برمیگردند،نمیخوام روحم نابود بشه،نمیخوام ناپدید بشه زندگی همیشه شاد و غمگین از شکوه و جلال خلاص شو ،سرنوشت رو نمایان کن ،شانس را از بهشت و زمین جذب کن اینگونه است که موفق میشوی..
هنگامی که دنبال کنندگان جوان رویا باهم سفر کنند و بدرخشند ،به خاطر بشریت آنها را همراهی میکنم،صبر میکنم تا یکی بشن اما افسوس که سرنوشت همیشه درحال تغییره و کسی از فردای خود خبری ندارد،ولی من هیچوقت نخواهم ترسید حتی اگر همه چیز از هم متلاشی بشه و نابود بشه و آن هنگام است که خود را در آغوش میگیرم و تیغه های شکسته دنیوی مرا سوراخ میکنند و اشک هایم از گونه هایم سرازیر میشود،ولی هیچوقت از سرنوشت نخواهم ترسید…..
* این نثر ادبی بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.
5 نظرات
احسنت مثل همیشه عالی
موفق باشید عزیزم احسنت 🌷
سپاس🌸
همچین استعدای تو نویسندگی عالیه😍👏🏻
سپاس🌸