_ میشود روزی برسد تا بفهمم این دنیا ارزشش را داشت؟ واقعا ارزش این اندوه عمیق را داشت؟
چگونه به عظمت این کهکشان خیره شوم، به رنگ هایی که مشت مشت بر این آسمان پاشیده شده اند، و من چقدر کوچک و ناچیز به نظر میرسم .چگونه؟ به من بگو چگونه این ها را ببینم و از فرط غم فریاد سر ندهم ؟…
این خروش عواطف ، این طغیان اشک چطور میتواند انقدر احمقانه باشد؟
در گردش مدارها ، من در نصف النهار های این کره گم شده ام.
ذره ذره اتم های شادی ام تحلیل رفته اند .
اینجا؛ در دنیای وارونه بگذار بگویم این چشمان من نیست که موج برداشته ، میشود همین یک بار سرعت نور دچار نقصان شود؟ مثلا تاری دید من پای انحنای ناشیانه نور گذاشته شود ؟
شاید این صحنه لرزان ، این صورت درهم رفته و گریان خطای چرخش زمین است .
آری.. من که خوب میدانم تو در حال خندیدنی.
مسخرست . نه؟
باید هم برای این شوخیه نابه جا خندید…
* این نثر ادبی بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.