پدیده ای به اسم شکست که انتخاب ادمی را محدود میکند.
واقعیت،قدرت خود را به توهم فکری میدهد زمانی که شکست مقدمه فکر انسان با ذهنی در انتهای طناب دار باشد،ساختار ذهن عادت به آویزان شدن میکند و این شکست اندیشه از توهم،ترس را در ژرفنای ذهن انسان روشن میکند که آدم هر لحظه در پرتگاه فکر در حال تجربه سقوط است.
زمانی که مادری یک کودک سندروم داون را بزرگ میکند از بدو تولد کودک تا زمان مرگ مادر
همیشه دردی به دوش میکشد
اما او زنده است و دردی به اندازه مرگ هر روز کودک تجربه میکند
این سوگ مبهم نامیده میشود
چیزی که هر روز تجربه میکنیم
در این میان هر دیدگاه تاریک ما از دادگاه فکر،خسته تن بیرون کشید تا اخرین آینه فقر باطنش را با بی توجهی بشکند
فریاد دادخواهی در عصری غریب از معنای بودن فقط انعکاسی از تصویر ایستاده رو به آب بود،پر از انعکاس ولی تهی از انسان
فارغ از سقوط و طلوع ، بی معنایی که از پشت پلک آغشته به نوری سرخ بیرون آمد
شاید همین تلخی و سرخی باعث سقوط معنای انسان بودن شد.
آغازگر فکر انسان شک به چگونگی است
این مکش به غبار را حماقت گفته و مهر سکوت بر دهان قاصدک فکر میزنند
محصول فکر چگونگی بن را میسازد که ساغر خالی از ارزش را به از سکوت پر میکند
ساغری پر از خالی که شاید دلیل بالا رفتن طناب و پایین امدن جسم شود اما ساغری که آینه را به پرواز مشتاق کند دلیل ایستادگی بر ندیده هاست.
* این نثر ادبی بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.
1 نظر شما *
عالی بودددددددددد👍🏼