شب شد و مهتاب در آمد باز
گریه ز طفلی بر آمد باز
صد بوسه یکجا می زنم
بر روی گل، بر روی گل
خواهم ز خدا خسته و درمانده نباشی
محبوب خدا باشی و شرمنده نباشی
تویی آن آسمان صاف و روشن
من این کنج قفس مرغی اسیرم
* این نثر ادبی بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.
1 نظر شما *
چه قشنگ 😁