اطلاعیه: بسیاری از بخش‌ها و امکانات وب‌سایت داستان نویس نوجوان در حال بازطراحی هستند و قابلیت دسترسی به آن‌ها وجود ندارد. برای اطلاع بیشتر از وضعیت این نگارش، بر روی علامت تعجب عبارت نسخه آزمایشی کلیک نمایید.

داستان نویس نوجوان

نسخه آزمایشی

نسخه ۱.۰: رونمایی از نسخه آزمایشی داستان نویس نوجوان

نسخه ۱.۱: معرفی مسابقه تابستانی ۱۴۰۳ و تغییرات جرئی دیگر

نسخه ۱.۲: انتشار نسخه جدید صفحه اصلی مجله داستان نویس نوجوان

نگارش 1.31
7 آبان 1403

چشمها

نویسنده: آنا توکلی

مردم می گویند تو چرا از خودت انقدر انتظار داری و ناراحتی
و من جوابشان را خیلی با شک تردید میدهم که آیا به خودت اعتماد داری؟
یکی از دلایلی که از خودم انتظارات بی جا داشتم این بود که به خودم اطمینان نداشتم اصلا اطمینان واژه ای بود کع برای من صدق نمی‌کرد
روزی که برای اولین بار وارد کلاس ۱۰ شدم بچه هایی را دیدم که از چهره هایشان می‌بارید که هیچکدام به خود اطمینان نداشتند بعد وقتی بحث اطمینان به یک پسر یا دوست پسرشان میشد همه با کله به سمت اطمینان می‌رفتند و اما وقتی بحث از اطمینان به خودشان می‌رسید حتی بلد نبودند راست بگویند حتی به خودشونم دروغ می‌گفتند و تلقین می‌کردند که به خود اطمینان دارند در صورتی که حتی زره ای این قضیه برایشان مهم نبود اینکه می گویند به خودت اعتماد داشته باش یا از کلمه فایتینگ استفاده می‌کنند از نظز من کاملا چرت و بی منطق است چرا چون زره ای با این کلمات روی روحیه این افراد نمی‌توان تاثیر گذاشت اگر به چشمان هر کدام از اطرافیان دوست ها و آشنایانت نگاه کنی همه غمی نهفته در وجودشان دارند گه قادر به بازگو کردن آن نیستن از نظر من اینکه می گویند چشمان مردم راست می‌گویند کامل درست است چون تو می توانی از چشم آنها بفهمی که قضیه از چه قرار است مردم این دوره و زمانه فقط بلدند خودشان و اطرافیانشان را گول بزنند وخود شیرینی کنند
سال پنجم دبستان دوستی داشتم که اسمش را نمی آورم
او دختری خوب بود از نظر من هم هر کسی سلیقه ای دارد او با من قطع روابط کرد و من بعد ازآن حتی فراموش کردم که اصلی آدمی به اسم او روی زمین وجود داشته باشد البته درکش میکردم هر آدمی در این دنیا اختیاراتی دارد که او هم اختیار داشت بعد از سه سال از من خوشش نیاید من هم سرزنشش نکردم بعد از آن قضیه فهمیدم چشمان آن هم حرف هایی برای گفتن داشت چرا نگذاشتم چشمانش با من حرف بزند چون هیچوقت به اندازه الان به جزئیات توجه نکرده بودم
چشمها دروغ نمی گفتند لبها بودند که دروغ میگفتند

 

* این نثر ادبی بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسنده: آنا توکلی
تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *