حالم چندان خوش نبود،با رفیقی آشنا به اسم تنهایی قدم های خود را در خیابان زمستان در فصل تابستان می شمردم.
تنهایی:ما مدت زیادی باهم هستیم مردم با صفت زشتی من را بر زبان می آورند ولی تو به زیبایی،پس تو زیبایی!
پسرک : کی و کجا فهمیدی ؟
تنهایی:زمانی که با قلم بامن صحبت میکنی و در وجود خود دنبال من هستی.
* این نثر ادبی بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.