چشمانم را باز کردم؛ به خوابیده خودم نگاه میکنم، نگاه میکنم وُ نگاه میکنم.
مرگ پشت در خانه است؛ بی وقفه در میزند.
حتی وقتی خواب هستم هم نبودنت در خانه احساس میشود.
آری! نبودنت در خانه احساس میشود.
نبودنت در روز، شبانه روز احساس می شود.
احساس می شود وُ مست می شوم وُ حسرت نبودنت مرا به صلابه می کشد و می کُشد.
حالا گوشه ای ایستاده ام و به گذر زمان می نگرم؛ آرام زیر لب زمزمه میکنم:« ایکاش نبودنت خواب بود»
با به یاد آوردن چشمانت دوباره مست می شوم؛ چشمهات، هیهات، هیهات.
غم نبودنت سیگار میشود؛ سیگار می شود وُ سیگار می شود انقدر که خاطراتمان زیر خاکستر سیگارم دفن می شود.
حالا آرام آرام در را باز میکنم؛ همه از مرگ فرار میکنند و من به سویش میدوم.
* این نثر ادبی بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.