داستان نویس نوجوان ۷ ساله شد!🎉 ۶۵٪ تخفیف ثبت نام در دوره جامع آموزش داستان نویسی آغاز شد. این فرصت را از دست ندهید.

آخرین دیدار

هوا سردی قطب جنوبش را در یک شب تابستانی به رخ میکشد . کاپشنم تسلیم سرمای مهلک میشود و مرا در تار و پودش پناه میدهد .
با امیدی برای دیدن کیوسک تلفن یا تاکسی ، خود را به خانه و فردای آینده ساز می رساندم . فردایی که خود آینده ای است برای رسیدن به آینده ای شایسته تر .
در همین فکر و خیال ها بودم که متوجه کیوسک تلفنی شدم . گرمایی در وجودم زنده شد . گرمایی که آن همه سرما را به خواب عمیقی برد .
_الو سلام الناز خوبی ؟ ببین میتونی بیای دنبالم ؟ … چرا ؟ … آها خدافظ
_سلام دینا ببین میتونی بیای دنبالم ؟ … ماشین بابات چی ؟ … خیلی خوب
_ سلام مینا میشه بیای دنبالم ؟ … ببین واقعا نمیتونم خودم تنها برم … خدافظ
دیگر چاره ای برایم نمانده ؛ باید به کسی زنگ بزنم که سال ها شده سرنوشت، ما را از هم جدا ، عشق میانمان را کور و نامهایمان را از حافظه هایمان پاک کرده …
_ الو سلام مامان
_ سلام
_ برام یه مشکلی پیش اومده … بیرونم … این وقت شب … میترسم تا خونه پیاده برم . خیلی دوره . این دورورا هم تاکسی پیدا نمیشه . میشه …
_ آدرسو بفرست الان میام
_مرسی
وقتی که قطع کردم ، چشمانم پر از اشک شد ولی چرا ؟ او ؟
گذشته مانند فیلمی دلخراش از جلوی چشمانم عبور کرد و در یک لحظه تمام خاطراتی که فکر میکردم فراموش کردم برایم زنده شد .
چراغ ماشینی توجهم را جلب کرد ؛ بله تاکسی بود که مادرم در عقب آن نشسته و منتظرم بود . سعی کردم دیگر به گذشته فکر نکنم . این بهترین کاری بود که در آن لحظه میتوانستم انجام دهم .
سوار ماشین که شدم ، سلام کردم ولی جوابی نشنیدم . انگار اصلا حاضر به صحبت کردن نبود . وقتی تاکسی جلوی خانه توقف کرد ، زیپ کیفم را باز کردم تا کیف پولم را بردارم ولی آنقدر کیفم شلوغ بود که پیدایش نمیکردم .همینطور که مشغول گشتن بودم ، موبایلم از کیفم افتاد .ماشین خیلی تاریک بود برای همین متوجه نشدم کجا افتاد .
کم کم داشتم کلافه میشدم که بلاخره پیدایش کردم و سر جایش گذاشتم . وقتی کیف پولم رو پیدا کردم ، میخواستم حساب کنم که راننده گفت حساب شده !
نمیدانستم چه بگویم ؛ همیشه کاراهای مادرم برایم عجیب بود . چرا دنبالم آمد ولی حتی حاضر به یک نگاه ساده هم نشد ؟ چرا حساب کرد ولی به روی خودش نیاورد ؟ چه پارادوکس عجیبی !
از ماشین پیاده شدم و رفتم خانه . اتفاق های امروز مثل قرص خواب آور ،آنقدر خسته ام کرد که نفهمیدم کی خوابم برد .
فردا صبح خوشحال و سرحال بیدار شدم و بدون فکر کردن به اتفاقات عجیب دیشب ، آماده شدم و رفتم شرکت . برای جلسه ای که داشتم لحظه شماری می کردم . طرحی که آماده کرده بودم رو دست نداشت . امروز خیلی زود رسیده بودم ؛ هنوز یک ساعت مانده بود . میخواستم طرحم را چک کنم که دیدم فلش در کیفم نیست . بدون فلش ، آینده درخشانی که تصورش را میکردم تبدیل به روزگاری سیاه میشد .
نمیدانستم چه کار کنم ؟
سریع وسایلم را جمع کردم و سوار ماشین شدم . فکرم لحظه ای از فلش دور نمیشد ، به اینکه کجا ممکنه باشد که ناگهان یاد تاکسی دیشب افتادم ؛ لحظه ای که موبایل از کیفم افتاد . استرس و اضطراب توصیف ناپذیری به سراغم آمد . تنها امیدم به این بود که شاید اشتباه میکنم و با تکیه بر همین امید خود را خانه رساندم .
به خانه که رسیدم ، سریع همه جا را زیرو رو کردم ولی هیچ اثری از فلش نبود .
نبود فلش ، برایم کابوسی بود که راه فراری از آن وجود نداشت .
کاش این کابوس خوابی باشد به امید بیدار شدن …
ناگهان زنگ خانه به صدا در آمد ؛ در پشت آیفون دو مرد را دیدم یکی در لباس پلیس و دیگری در لباس سربازی تازه کار بود . در این اوضاع اسفناک ،تظاهر به خوب بودن برایم مانند رفتن به پرتگاهی بود که پر از زیبایی های زشت بود .
_ سلام ؛ بفرمائید ؟
+ خانم دانش ؟
_ بله ؛ امرتون ؟
+ ببخشید دیشب کجا بودید ؟
_ بیرون ؛ رفته بودم یه نمایشگاهی
+ چطوری برگشتید ؟
_ با تاکسی ؛ چطور ؟
+ صاحب این عکس مادرتون هستند درسته ؟
_ بله مادرم هست ؛ چیزی شده ؟
+ راستش مادرتون دیشب با چند نفر درگیر میشه و متاسفانه … متاسفانه مادرتون به قتل میرسند
در آن لحظه دوباره اشک در چشمانم جاری شد ، پاهایم سست شد ، عرق های سردی که از پیشانی ام سر میخوردند با اشک هایم یکی میشدند و به راهشان ادامه دادند . ضربان قلبم از شدت اضطرابی که داشتم تند میزد .
_ چرا درگیر شد ؟
+ سوال ما هم همینه ؛ دیشب همراه مادرتون کیفی پیدا کردیم که ظاهرا دلیل درگیریشون فقط به خاطر محتوای این کیف بوده .
– داخل کیف چی بوده ؟
+ یک فلش …

ارسالی از : یاسمن ناطقی

حق نشر این داستان برای داستان نویس نوجوان محفوظ است .

تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *