لیلی و مجنون سومین منظومه از خمسه نظامی است که دارای ۴۷۰۰ بیت میباشد و در بهر هزج است و این منظومه اولین منظومه عاشقانهای بوده که در این بهر سروده شده و بعداز نظامی این وزن رایج میشود و به عنوان یکی از رایجترین اوزان برای سرودن منظومههای عاشقانه به کار گرفته میشود. لیلی و مجنون بعداز خسرو و شیرین سروده شده و عشق هرچهقدر در خسرو و شیرین زمینی و جسمانی است، در لیلی و مجنون پاک و عرفانی میشود. نظامی در این منظومه در تلاش بوده تا به عشق لیلی و مجنون رنگ عرفانی ببخشد؛ بنابراین در جایجای این اثر به نصیحت و پند و اندرز میپردازد و عشقی که در این داستان مطرح میکند، عشقی کاملا پاک و منزه یا همان عشق عذری است.
اصل داستان لیلی و مجنون عربی است و در این داستان کاملا رنگ محلی وجود دارد و نظامی به خوبی توانسته رنگ محلی این داستان را به نمایش بگذارد. چیزهایی مانند نظام قبیلگی، زندگی در صحرا، سفر به مکه و…. مربوط به زندگی اعراب است، که در این داستان نیز نمود یافته است. این داستان واقعی و بسیار کوتاه است اما نظامی تمام روایات شفاهی و مکتوب مربوط به این داستان را جمعآوری کرده و به کمک تخیل خویش یک داستان نو خلق کرده است. قدیمیترین داستان مستقل کوتاه از لیلی و مجنون در حدیقه سنایی موجود است و سنایی داستان آزاد کردن آهو توسط مجنون را روایت میکند. آثار نظامی مورد توجه بسیاری از مقلدان قرار گرفته که اولین و موفقترین آن امیر خسرو دهلوی است که یک قرن بعداز نظامی میزیسته و جدیدترین نظیره داستان لیلی و مجنون را نیز شخصی به نام نامی اصفهانی سروده که در قرن سیزده زندگی میکرده.
نظامی در این داستان به لیلی مقام سلوک و معرفت داده درحالیکه هنوز به بلوغ نرسیده گرفتار عشق کودکانه میشود و به خاطر این عشق از ادامه زندگی طبیعی بازمیماند؛ به خاطر همین نظامی به او مقام عرفانی میدهد. مجنون عاشق پاک باختهایست که هیچ تلاشی برای تغییر سرنوشت خویش انجام نمیدهد و سرانجام با مرگ لیلی او هم جان میدهد. در عرفان فارسی از عاشق سالِک به مجنون تعبیر شده که هستی خود را در راه معشوق از دست میدهد و به فَنای محض میرسد. شخصیت مجنون تا حدودی جنبه مافوق بشری پیدا کرده و برخی از کارها و رفتارهایش به کرامت و خرق عادت عاشقان تشبیه شده مثلا اُنس گرفتن با حیوانات وحشی از اینگونه است.
فهرست مطالب
Toggleآغاز داستان و عاشق شدن لیلی و مجنون
در قبیلهای عرب خانوادهای بودند که هیچ فرزندی نداشتند. بعد از دعا و راز و نیاز فراوان بالاخره آنها صاحب یک فرزند پسر میشوند که نامش را قیس میگذارند. زمانی که قیس بزرگ شده و به مکتب میرود در میان همکلاسیهایش با دختری به نام لیلی آشنا میشود.
او بعد از مدتی کم کم دلباخته این دختر شده و تمام توجهش معطوف به او میشود. همچنین لیلی به اشتیاق دیدار قیس به مکتب میرود. هر چند آن دو تلاش میکنند تا عشقشان را از دیگران مخفی نگه دارند، اما با گذشت زمان قیس چنان واله و شیدای لیلی میشود که همه او را مجنون (دیوانه) میخوانند. پدر لیلی که مرد معتبر و پولداری است، زمانی که از عشق آنها به هم آگاه میشود از رفتن لیلی به مکتب جلوگیری میکند. این فراق و ندیدنها معشوق برای قیس عاشق طاقت فرسا بوده و شیدایی او را به نهایت میرساند.
رفتن پدر مجنون به خواستاری لیلی
بالاخره پدر قیس تصمیم میگیرد به خواستگاری لیلی برود تا قیس را از این حال نجات دهد. با اینکه پدر لیلی با احترام او را میپذیرد، اما زمانی که حرف از خواستگاری و ازدواج میشود، به دلیل اختلاف بین قبایل پدر لیلی جواب رد میدهد. او در جواب میگوید: «حیثیت و آبروی ما مهمترین چیزی است که ما داریم که با این وصلت در میان قبائل بر باد میرود.» پس پدر قیس با ناراحتی برگشته و جواب نهایی را به مجنون میدهد. قیس با شنیدن جواب رد مدام گریه و زاری میکند. پدر سعی میکند او را نصیحت کند تا از این عشق دست بکشد. حتی آشنایان و دوستان نیز برای کمک به او میآیند و با قیس صحبت میکنند، اما مجنون آشفتهتر از پیش سر به بیابان میگذارد.
پدر مجنون وقتی حال نزار فرزند خود را دید به توصیه اطرافیان تصمیم گرفت پسرش را به خانه کعبه ببرد و از درگاه خدا طلب یاری و شفا کند. با رسیدن به خانه خدا مجنون از پروردگار میخواهد تا لحظه به لحظه عشق لیلی را در دلش بیشتر کرده تا حدی که حتی اگر خودش زنده نبود، اما عشقش باقی بماند. پدر وقتی حال و روز قیس را میبیند و دعاهای او را میشنود درمانده شده و میفهمد که این درد، یعنی عشق درمان ندارد ؛پس مایوس به خانه بر میگردد.
خواستاری ابنسلام از لیلی و جنگ نوفل با قبیله لیلی
از آن طرف حال لیلی هم بهتر از مجنون نبوده و برای عشقش اشک و زاری میکرد. در این میان مردی به نام ابن اسلام به خواستگاری لیلی میرود و برخلاف میل لیلی قرار بر این میشود تا آنها با هم ازدواج کنند. مجنون که بی خبر از همه جا سرگردان در کوه و بیابان بوده و تبدیل به یک دیوانه واقعی شده است به طور اتفاقی با مردی به نام نوفل آشنا میشود. نوفل با شنیدن ماجرای عشق او به لیلی از قیس دلجویی کرده و تصمیم میگیرد این دو جوان را به هم برساند. پس با عدهای از دلاوران به قبیله لیلی رفته و در صدد جنگ بر میآید، اما با شنیدن جواب منفی و با دیدن کشته شدگان بی گناه از این کار انصراف میدهد. پس مجنون بار دیگر سر به بیابان میگذارد.
در همین ایام مرد شترسواری مجنون را دیده و او را از ازدواج لیلی باخبر میکند. مجنون فریادی جگرسوز بر میآورد و این چنین فکر میکند: «کجا رفت آن با هم نشستنها و عهد بستنها در عشق؛ لیلی تو با این پیمان شکنی خوارم نمودی، ولی من بی وفاییات را هم تحمل میکنم.» چیزی نمیگذرد که پدر و مادر قیس با درد و غصه از دنیا میروند و مجنون تنهاتر از همیشه میشود. مجنون پس از فوت پدر – همدم همیشگی او – با جانوران همنشین میشود.
دیدار لیلی با مجنون و غزل خواندن مجنون
در این میان لیلی ازدواج اجباری با ابن اسلام را پذیرفته، ولی به او اجازه نمیدهد حتی به او دست بزند و در نامهای از وفاداریش به مجنون برای او مینویسد.
بالاخره لیلی از این فراق خسته شده و برای دیدار با مجنون برنامه میریزد. آنها توسط پیرمردی در نخلستانی هم دیگر را ملاقات کرده و مجنون این چنین برای او میخواند:
آیا تو کجا و ما کجائیم
تو زان کهای و ما ترائیم
جز در غم تو قدم نداریم
غمدار توئیم و غم نداریم
مهتاب شبی چو روز روشن
تنها من و تو میان گلشن
من با تو نشسته گوش در گوش
با من تو کشیده نوش در نوش
وفات لیلی و مرگ مجنون بر روضه لیلی
چیزی نمیگذرد که شوهر لیلی بر اثر بیماری فوت میکند. بعد از رهایی لیلی از ازدواج اجباری او باز هم مجنون را پنهانی میبیند و عشق بین آنها همچنان پاک و مطهر بوده است. اما چیزی نمیگذرد که بیماری سختی لیلی را فرا میگیرد و در نهایت او به بستر مرگ میافتد. لیلی در وصیت نامهاش این چنین مینویسد: «پس از مرگ مرا، چون عروس آراسته کنید و مانند شهیدان با کفن خونین به خاک بسپارید. آن هنگام که عاشق آوارهی من بر مزارم آمد، بگو لیلی با عشق تو از دنیا رفت و امروز هم که چهره در نقاب خاک کشیده، آرزومند توست.»
بالاخره این خبر به مجنون رسیده و او اشک ریزان بر مزار لیلی میرود و چنان نعره زده و میگرید که تمام شنوندگان متاثر میشوند.