داستان نویسی درواقع به روایت زندگی یک انسان میپردازد؛ حال این انسان میتواند در ایران باشد یا در دیگر نقاط کرة خاکی. اگر بخواهند تمامی تکنیکهای داستان نویسی را از نویسنده بگیرند و نویسنده از بین همة این تکنیکها ملزم به انتخاب یک مورد باشد، بهتر است که مثال را انتخاب کند.
کارکردهای مثال: ۱- وقتی یک قصهای را میگویید، خود مثال یک بچه قصه است؛ مثال قصة کوچکی است که یک عکس دیگری را از یک جهان دیگر تولید میکند. ۲- به جای اینکه یک مطلب را چندین پاراگراف توضیح دهید، مثال در کوتاهترین حالت ممکن به مخاطب توضیح میدهد و حق مطلب را ادا میکند. ۳- وقتی یک مطلبی را توضیح میدهید، مخاطبان به تعداد خودشان حرف شما را هر طور که بخواهند برداشت میکنند؛ اما وقتی از مثال استفاده میکنید، دیگر کسی از حرف شما برداشت نمیکند. ۴- مثال نوعی حلاوت به متن میدهد؛ حالت زنگ تفریح است، انگار به یک نقطه سفر میکنید و دوباره برمیگردید.
یکی از وظایف نویسندهای که در کرانهها زندگی میکند این است که کلماتی که در لابهلای ذهن و زبان پنهان شده را پیدا کند و از آنها در درون متن داستان استفاده کند. البته اینطور نباشد که متن مثل سمساری شود؛ یعنی اینگونه نباشد که نویسنده فقط از مفاهیمی استفاده کند که فقط خودش میفهمد و مخاطبی که این داستان را میخواند چیزی متوجه نشود، نویسنده باید بتواند حق مطلب را ادا کند.
ویژگیهای اصلی یک داستان بومی چیست؟ یعنی ویژگیهایی که باعث میشود یک اقلیم شناسانده شود، چه چیزهایی میتواند باشد؟ داستان بومی را نباید با خودنمایی برابر دانست؛ نویسندهای که در وهلة اول در داستان به بومیت توجه کند تا چیزهای دیگر، مثلاً اولویت داستان را لهجه درنظر بگیرد، این داستان، داستان خوبی از آب درنمیآید. نویسنده نباید اصلا به بومیت توجه کند. درواقع داستان مسئلة یک انسان است، یعنی میتوان از مسائل یک گروه انسان داستان نوشت. البته نویسنده با هربار نوشتن باید بتواند یک ویژگی یا ساحت جدیدی از این موجود را رونمایی کند. شخصیت یا کاراکتر بهتر میتواند معرف یک اقلیم باشد تا فضاسازی یا لهجه.
نویسنده تا چه حد مجاز به دستکاری یک اقلیم یا بومیت خاص است؟ هرچهقدر نویسنده لازم دانست میتواند در بومیت یک اقلیم دستکاری کند؛ مگر در مواردی که باعث ایجاد سوءتفاهم شود. مثلاً از فرهنگ یک قوم جوک درست کردهاند و این باعث مسخره کردن و آزار آن قوم میشود. اگر نویسنده از متن خود مطمئن باشد، از هر امتحانی به سلامت خارج میشود. روایت یک داستان بومی را میتوان تغییر داد، اما این تغییرات نباید آنچنان زیاد باشد که به بافت روایت آسیب برساند.
ایده یابی در داستان: گاه ایدة یک داستان میتواند کاملاً واقعی و حقیقی باشد و گاه میتواند کاملاً تخیلی و ساختگی باشد؛ بسته به ذهن نویسنده است.
در نوشتن: تا حد امکان از کلاسهای داستان نویسی استفاده نکنید؛ در نوشتن داستان نویسنده هر کاری که لازم میداند میتواند انجام دهد، حتما نباید مقید به اصول باشد. درواقع کسی که بسیار اهل قید و بند اصول داستان نویسی باشد، نمیتواند نویسندة موفقی شود. وقتی که مطلب برای گفتن داشته باشید، خودبهخود چارچوب شکل میگیرد و نوشته میشود. وظیفة ادبیات این است که ملافة مفهومی به نام بشر را بازپس بزند؛ وقتی نویسندهای داستانی مینویسد، میگوید که من به یک زاویهدید جدیدی از بشر پی بردم و دارم مینویسم. درواقع نویسنده میخواهد اخبار یک عده انسان را روایت کند.
لحن و شکسته نویسی: داستان مثل فیلم است؛ گاهی دوربین روایت نویسنده ثابت است و گاه تغییر میکند. گاه در یک داستان میتوان از جملات فاخر و سنگین استفاده کرد و گاه میتوان از محاوره و عامیانه نویسی استفاده کرد. درواقع این هنر نویسنده است که بتواند برای نوشتهاش از حالتهای گوناگون استفاده کند. به این مقید نباشید که داستان را از اول تا آخر به یک ساختار منحصر به فرد بنویسید؛ میتوانید از ساختارهای مختلف در دل متن بهرمند شوید.
نویسنده نباید متن داستان را به سمساری تبدیل کند؛ یک تعادلی در هر چیز هست که میتوان با مطالعة فراوان به دست آورد، هیچ قاعده و قانونی هم ندارد. ذهن انسان به وسیلة مطالعه میتواند آگاه شود. معلم اول و آخر یک نویسنده فقط و فقط کتاب است.موفقیت یک نویسنده این است که کوتاه، ساده و کامل بنویسید. اولین تکنیک نوشتن برای یک نویسنده این است که بتواند ساده، کوتاه و کامل بنویسید. هیجان نوشتن از تکنیک نوشتن مهمتر است؛ حتی اگر اشتباه بنویسید. هیجان چیزی نیست که برای همیشه باقی بماند، وقتی هیجان به سراغ نویسنده آمد، باید بتواند سریع از آن استفاده کند و بنویسید، حتی اگر روی یک تکه کارتون باشد نه صرفاً کاغذ. هیجان نوشتن را از دست ندهید، هر موقع که به سراغتان آمد، از آن بهرمند شوید.