داستان داش آکل اثر صادق هدایت، یکی از معروفترین و جذابترین داستانهای کوتاه این نویسنده است. داش آکل یکی از ده داستان کوتاه مجموعه سه قطره خون است که نخستین بار در سال 1311 به چاپ رسید و منتشر شد.
خلاصه داستان
داشآکل، داستان لوطی مشهور شیرازی است که خصلتهای جوانمردانهاش او را محبوب مردم ضعیف و بیپناه شهر کرده است، اما کاکارستم که گردنکلفتی ناجوانمرد است و به همین سبب، بارها ضرب شست داش آکل را چشیده، به شدت از او نفرت دارد و در پی فرصتی است تا زهرش را به داش آکل بریزد و از او انتقام بگیرد.
در همین حین، حاجی صمد که یکی از مالکان شیراز است می میرد و داش آکل را وصی خود قرار میدهد. داش آکل، با اینکه آزادی خود را از همه چیز بیشتر دوست دارد، به ناچار این وظیفه دشوار را به گردن میگیرد. او با دیدن مرجان، دختر چهارده سالهٔ حاجی صمد، به وی دل میبازد. اما اظهار عشق به مرجان را خلاف رویهٔ جوانمردی و عمل به وظیفهٔ خود میداند. در نتیجه این راز را در دل نگه میدارد؛ در عوض طوطیای میخرد، و درد دلش را به او میگوید.
از آن پس داش آکل، قرق کردن سرِ گذر و درگیری با سایر لوطیها و اوباش را ترک میکند و اوقات خود را صرف رسیدگی به اموال حاجی و خانوادهٔ او میکند. بر این منوال هفت سال میگذرد تا اینکه برای مرجان خواستگاری پیدا میشود. داش آکل به عنوان آخرین وظیفهٔ خود وسایل ازدواج مرجان را فراهم میکند و او را به خانهٔ بخت میفرستد. در همان شب داش آکل در حالیکه بسیار مست است، کاکارستم سر میرسد. با داش آکل یکی به دو میکند و در نهایت با او گلاویز میشود؛ و سرانجام با قمه زخمیاش میکند. فردای آن روز وقتی پسر بزرگ حاجی صمد بر بالین داش آکل میآید، او طوطیاش را به وی میسپارد و کمی بعد، میمیرد.
عصر همان روز، مرجان قفس طوطی را جلوش گذاشته است و به آن نگاه میکند که ناگهان طوطی با لحن داشی “خراشیدهای” میگوید: «مرجان… تو مرا کشتی… به کی بگویم… مرجان… عشق تو… مرا کشت.»
صادق هدایت از پیشگامان داستاننویسی نوین ایران و روشنفکری برجسته بود. بسیاری از پژوهشگران، رمانِ بوف کور او را مشهورترین و درخشانترین اثر ادبیات داستانی معاصر ایران دانستهاند. اگر چه شهرت عام هدایت در نویسندگی است، امّا آثاری از نویسندگانی بزرگ مانند ژان پل سارتر، کافکا و آنتون چخوف را نیز ترجمه کرده است.
بخوانید: زندگینامه صادق هدایت