منظومه وِیس و رامین اولین و بزرگترین داستان عاشقانه فارسی میباشد که به قلم فخرالدین اسعد گرگانی شاعر قرن پنجم به رشته نظم درآمده است. این داستان مربوط به دوره اشکانیان بوده که در کتابهای پهلوی نوشته شده بوده؛ بنابراین فخرالدین اسعد این داستان را از روی متن پهلوی سروده است. منظومه ویس و رامین دارای ۷۹۰۵ بیت و در بهر هزج مسدس سروده شده. در این داستان میتوان بسیاری از آداب و رسوم دوران اشکانیان را ملاحظه کرد مانند گذر از آتش، پرسیدن آتش، اشاره به آتشکدههای معروف و… که نشان از دین زرتشتی است. منظومه ویس و رامین از نظر تکنیکهای داستانی و فن داستان نویسی بسیار مورد توجه قرار گرفته است؛ بنابراین این اثر را میتوان یک رمان عاشقانه به تمام عیار امروزی به حساب آورد چراکه تمامی ویژگیهای رمان در این اثر وجود دارد، بنابراین قدیمیترین رمان عاشقانه ادبیات فارسی همانا ویس و رامین فخرالدین اسعد گرگانی است.
خلاصه داستان
در یک جشن بهاره پادشاه مَرو به نام موبِد با ملکه مَهابا به نام شَهرو دیدار میکند؛ موبد عاشق شهرو میشود و از او تقاضای ازدواج میکند اما از آنجا شهرو زنی زیبا و میانسال و از طرفی شوهر داشته، بهانهای میآورد و تقاضای ازدواج موبد را رد میکند؛ اما پادشاه دست بردار نبوده شهرو چارهای میاندیشد و به او میگوید اگر روزی صاحب دختر شوم، آن را به ازدواج تو درمیآورم. پس چند وقت شهرو صاحب دختری میشود و نام آن را وِیس میگذارند. مادرش ویس را نزد دایهای میگذارند که او را بزرگ کند، البته او سرپرستی کودک دیگری را نیز برعهده داشته به نام رامین. بنابراین وِیس و رامین باهم نزد یک دایه بزرگ میشوند. سالها میگذرد و ویس بزرگ میشود و به سن ازدواج میرسد؛ بنابراین او را به عقد برادرش ویرو درمیآورند. موبد از جریان ازدواج ویس خبردار میشود و برادرش زرد را با پیامی به نزد شهرو میفرستد تا به او یادآوری کند که در گذشته چه قولی داده بوده. شهرو و ویس تسلیم نمیشوند، بنابراین زرد به موبد جریان را خبر میدهد؛ ازآن طرف موبد با سپاه بزرگی به آنها حمله میکند و آنها را در جنگ شکست میدهد. موبد بار دیگر به شهرو نامه مینویسد که ویس را میخواهد و گرنه کشور آنها را به آتش خواهد کشید. شهرو تسلیم میشود و ویس را شبانه در اختیار موبد میگذارد.
موبد برادر خودش یعنی رامین را مامور میکند تا ویس را به نزد او آورد. هنگامی که ویس در کجاوه بوده باد تندی میوزد و پرده کجاوه کنار میرود و رامین ویس را میبیند و در یک نگاه عاشق او میشود. علی رغم این علاقه میان ویس و رامین، مراسم ازدواج میان موبد و ویس برگزار میشود اما از آنجا که ویس علاقهای به موبد نداشته از دایهاش کمک میخواهد تا چارهای بیندیشد؛ دایه نیز طلسم درست میکند که موبد نتواند به ویس نزدیک شود. دایه این طلسم را در ساحل رودخانهای پنهان میکند اما پس از مدت کوتاهی طوفان میشود و آن طلسم برای همیشه از بین میرود و دیگر هرگز قابل باطل شدن نبوده.
از آن طرف رامین به دایه ویس نزدیک میشود و دلش را به دست میآورد و از او میخواهد که زمینهساز وصال آنها شود. ویس و رامین به کمک دایه در یک جشن باهم دیدار میکنند و به هم دل میبندند. خبر عشق ویس و رامین به موبد میرسد، او به شدت عصبانی میشود؛ بنابر این برای اینکه ویس را از رامین دور کند، او را به نزد مادرش میفرستد. رامین که طاقت دوری ویس را نداشته به بهانه شکار به نزد ویس میرود و آن دو به مدت هفت ماه باهم به خوشگذرانی میگذرانند. پس از مدتی موبد برای برگرداندن ویس میرود. ویس به موبد اطمینان میدهد که عمل ناشایستی انجام نداده اما موبد باور نمیکند و از او میخواهد که با گذر از آتش آن را اثبات کند. امتحان گذر از آتش برای اثبات راستگویی بوده و فردوسی در داستان سیاوش به آن اشاره میکند. ویس گناهکار بوده بنابراین هنگامی که شعلههای آتش را میبیند، میترسد و با رامین به یک جای دور از دسترس فرار میکند.
موبد چارهای میاندیشد و منشور فرمانروایی چندین ولایت را به رامین واگذار میکند. رامین به آن ولایتها میرود و آنجا را سامان میدهد. در این میان او عاشق دختری به نام گل میشود و با او ازدواج میکند. رامین به ویس نامهای مینویسد که من با گل خوش هستم تو هم با موبد خوش باش. ویس بسیار آشفته میشود و دایهاش را به نزد رامین میفرستد اما رامین دایه را پس میزند و او را به ملاقات نمیپذیرد. پس از مدتی رامین از گل جدا میشود و به یاد پیمانش با ویس میافتد؛ بنابر این به دیدن ویس میرود. ویس بسیار ناراحت بوده بنابراین دست رد به سینه رامین میزند پس از مدتی ناز کردنهای ویس تمام میشود و باهم ملاقات میکنند.
پس از چند وقت مردم گرد رامین حلقه زدند و از او خواستند که پادشاه آنها شود. وقتی این خبر به گوش موبد رسید برآشفت و به جنگ رامین حرکت کرد. در راه هنگامی که موبد مشغول مِی گُساری بوده گرازی به او حمله میکند و او را از پای درمیآورد؛ بنابراین بدون جنگ و خونریزی پادشاهی از آن رامین میشود. پس از مدتی رامین با ویس ازدواج میکند و حاصل این ازدواج دو فرزند به نامهای جمشید و خورشید بوده. ویس و رامین صد سال به خوبی و خوشی با یکدیگر زندگی میکنند و رامین فرمانروایی ولایت مشرق را به خورشید و مغرب را به جمشید واگذار میکند و پس از مدتی بر اثر بیماری از دنیا میرود. ویس پس از مرگ رامین، مقام ملکه را به خورشید واگذار و خود نیز گوشهنشینی اختیار میکند و پس از مدتی جان میسپارد.