رویداد آنلاین و رایگان داستان نویسی و رعایت اصول نویسندگی - پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۰

جوانه های امید 🌱

نویسنده: مهدیس فاطمی

بهار امید یا بهار رستاخیز ، از چه باید گفت ؟؟

زمانی که یک نا امیدی به چشم بر هم زدنی امید می‌شود؛ و وجودت را سر تا پا ، از نو طراورت می بخشد .
و همان زمان است که احساس می کنی؛ دوباره شکفته شدی و در چرخ این روزگار حیران و در خلقت مانده ای .

خالق جهان بی پایانم !!!
چقدر دستانت شگفت انگیز جان می‌بخشد !
و چقدر خلقتت باشکوه است .

از آن ریگ های بیابان گرفته تا درختانی که تا آسمان قد کشیده و استوار و محکم اند .
از آن درختی بگویم که روزی سر به فلک داشت ؛
و جواهرات آویزش چشمان هر ببیننده ای را نوازش می کرد .
ولی دستان بی رحم نابخردان نای زندگی اش را برید ، و چرخ این روزگار ، سرگذشت درخت سبز را جور دیگر رقم زد که شایسته نبود و طبیعت هم دل خشنودی از این کار نداشت.

وقتی صدای آزار دهنده ای آمد که خبر از مرگ تا دقایقی دیگر می داد بر خود لرزید .

تمام خاطرات اش در طی سالیانی که قد کشیده بود؛ از مقابل چشمانش گذشت .
با خود گفت:
دیگر گیسوانم که با آویز های رنگارنگ که در گذر فصل ها گاهی به رنگ سبز خوشرنگ، زرد طلایی و قرمز بود در ملودی باد به رقص در نخواهد آمد .

دیگر صدای پای رهگذران را نخواهم شنید ؛ که زیر سایه ام نشسته اند و می گویند من تشنه نفس کشیدن زیر سایه ات هستم ؛ من از استراحت کردن زمانی که تو تکیه گاه خستگی هایم شده ای سیراب نمی شوم .

آه !! آن روز ها کجا رفتند ؛ زمانی که غبار روی برگ هایم با الماس های نقره ای که از سمت آسمان به زمین فرود می آمدند ، شسته می شد و با نور ، نور پردازی بزرگ جانی دوباره می گرفت و می درخشید ؛

در همین لحظه اشکی از چشمانش غلتید و بر زمین افتاد ؛ ناگهان شاخه ای از درخت بر روی زمین آرام گرفت .

با هر اشک درخت این شاخه ها نیز جدا شدن از همدیگر را تجربه و احساس می کردند ؛ تا جایی که اشک ها خشک شد و دیگر شاخ و بالی برای درخت نماند .

تنها قلب تپنده ای در وجود داشت .
وحالا لحظه دلکندن بود .
درخت چاره نداشت جز تحمل سختی ها ، بی رحمی ها ، برای اینکه در کنار فرزندانش که جواهرات آویزش بودند آرام بگیرد.

ناگهان نعره ای پیچید ، و زمین آغوشش را برای درختی که سال ها مهمانش بود و در آن رشد می کرد ، گشود .

مدتی گذشت و هر بار که رهگذری از آن مکان می‌گذشت؛ می گفت: چقدر زیبا بودی و حالا چگونه شده ای ؟؟!!
آن درخت تنومند و محکم کجاست؟؟

با هر یک از این واژه ها در دل درخت نور امیدی زنده می شد؛ فهمید که می تواند ؛
اگر بخواهد می شود ؛ باید بتواند .

ماه ها گذشت و درخت جوانه زد 🌱 برای همه عجیب بود، که درختی که قطع شده و مرده ، دوباره جوانه بزند و زنده شود .

می دانی !؟
درخت درس بزرگی به من داد اینکه در کنار آن درخت، درختان زیادی بودند که آن ها هم قطع شده بودند و طعم تلخ مرگ را چشیده بودند .

اما از میان آن درختان این درخت توانست زندگی را دوباره تجربه کند .
او نشان داد عده ی زیادی هستند که مثل هم اند ممکن است هدف هایشان هم مثل هم باشد ؛
اما از میان این عده زیاد ، تعداد کمی هستند که باور می‌کنند؛ می توانند.

و او دوباره یادآور جمله معروفی شد که می گوید پشت هر شکست پیروزی است .

و ثابت کرد برنده کسی است که می‌گوید سخت است اما ممکن………….💪🌳

بنابراین نیازی نیست برای یافتن نشانه هایی از خداوند راه طولانی را طی کنی ؛ کافی است ، اطرافت را با دقت بنگری ؛ متوجه خواهی شد؛ نشانه های زیادی هستند؛ که تو بار ها بدون توجه از مقابلشان عبور کرده ای.

خدایا من تشنه ای نگاه کردن به آفریده هایت هستم که هر کدام تابلوی نقاشی تو است که با دستان توانگر و مهربان و بخشنده ات جان گرفته است .

 

* این نثر ادبی بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسنده: مهدیس فاطمی
وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *