رویداد آنلاین و رایگان داستان نویسی و رعایت اصول نویسندگی - پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۰

منِ عاشق

نویسنده: نازیلا پورآذر

امشب 30مهرساعت 1بامداد
اره امشب داره بارون میاد اولین بارون پاییز امسال
الان کجایی تو نیستی بیای بریم زیر بارون بخندیم
صدای خندمون کل شهرو پر کنه
همه رو بیدار کنه
عشق بینمونو هدیه کنیم به همه ی مردم
برقصیم زیر بارون
هم دیگرو بغل کنیم دست تو دست هم کنار جاده راه بریم
دستتو بزاری رو شونم منو بچسبونی به خودت بگی دیدی شد
دیدی آرزوت بود با هم زیر بارون قدم بزنیم
باهم آهنگ مورد علاقمونو آهنگ خودمو بخونیم و گوش کنیم اونجاش که می گه
مثلا بارون بگیره رو موهات آروم بشینه
مثلا دستامو محکم بگیری تو گوشام بگی بم
قدر زمین و آسمون تورو دوست دارم
اصلا کم نشو ازم عوض نشو فقط آخه دوست دارم
جابه جا بشه جای آسمون و زمین دوست دارم
بعدش ماشینو برداریم بریم بلند ترین قسمت شهر برات چایی بریزم که گرمت بشه
منم تیکه دادم به صندلی ماشینو زل زدم بهت
اون لحظه که داری دستاتو به هم می مالی تا گرم بشن
آخه دستات سردشون بوده چون زیر بارون دستای منو گرفته بودی تا دستای من سردشون نشه
می گی جوجه کوچولوی سرمایی چرا اینجوری بهم زل زدی
منم یه لبخند ریز گوشه ی لبم بیوفته
تو چشات نگات کنم و بگم دوست دارم
بهت بگم شعر برات بخونم
توام بگی چی بهتر از شعر
اون با صدای تو شعری بخون ببینم
چترها را باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد
با همه مردم شهر ، زیر باران باید رفت
دوست را، زیر باران باید دید
عشق را، زیر باران باید جست
زیر باران باید با زن خوابید
زیر باران باید بازی کرد
زیر باران باید چیز نوشت، حرف زد، نیلوفر کاشت
بعدش پیشونیمو ببوسی بگی هیچ وقت هوای رفتن هوای نبودن به سرت نزنه چون من اون هوارو می پرونم
منم دستاتو بگیرم بگم من جونمو بدم بره هیچ وقت خودم نمی رم
همین جوری که بارون می زنه و تو برف پاکن ماشینو زدی
داریم تو چشای هم نگاه می کنیم
بهم می گی خیلی دوست دارم کوچولوی پر نشاط خودم
راستی فکر نکنی یادم رفته می دونم که با بوی نم خاک وقتی بارون می زنه تنگی نفس می گیری
یادته اون شب اگه بهم گفتی تنگی نفس می گیرم گفتم تنفس دهان به دهان می دم بهت
تو فقط بیا بریم زیر بارون
خندیدیم اون شب
انگار روزای آخر خندیدنمون بود
چرا اینجوری بد تموم شد روزامون
خسته م واقعا خسته م
به بودنت شدیداً نیاز دارم
ولی با نبودنت داری عذابم می دی نمی خوامم بگردی مگر اینکه اصلا مگر اینکه وجودت نداره مجبورم شده باشی نباید بی هوا ولم می کردی
من امشبم با درد و رنج پشت سر گذاشتم
شبای بارونی دیگه رو چجوری بگذرونم
بازم با درد یعنی
آخه رمقی دیگه ندارم
خیلی وقته از پا افتادم ، عشقت بد جوری نابودم کرد
دلم برات تنگ شده همه ی وجودم
یادته اسمتو با چی ذخیره کرده بودم
با pluviophile دقیقا الان این حس و حال این بارون تورو توصیف می کنه
کسایی که عاشق بارونن مثل من
بعد بارون اون آرامش و اون بوی نم خاکی که برام داره توام برام اینجوریی

بازم بی عقلی کردم و بهت پیام دادم
آخه خیلی شوق کردم از باریدن بارون
بهت پیام دادم نوشتم
امشب اینجا داره بارون می باره
وقتی نفس عمیق می کشی
بوی خاک بوی بارون می ره تو تموم وجودت همون چیزی که می خواستم امشب برآورده شد کاش تورو می خواستم کاش تو برآورده می شدی برام
ولی دریغ از یه کلمه چیزی گفتن
آخه چرا شبا چی داره که اینجوری می کنه با دل آدم عاشق
روزا هزار تا دلیل درست حسابی و منطقی میارم که بابا جان تموم شد رفت ولت کرد بی دلیل رفت بی خداحافظی رفت
تو چرا انقد خری هنوز می خواییش
قبول می کنم تا اینکه شب می شه
این شب شدنه گند می زنه به همه چی
از خودم و تو حالم داره بهم می خوره

 

* این نثر ادبی بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسنده: نازیلا پورآذر
تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

4 نظرات

  1. Avatar
    سروه می گوید:
    24 آبان 1401

    خیلی عالی بود عزیزم واقعا خوب نوشتی😍😍😍😍

    پاسخ
    • Avatar
      نازیلا پورآذر می گوید:
      25 آبان 1401

      مچکرم عزیزم ❤️😎

      پاسخ
  2. Avatar
    ada می گوید:
    19 آبان 1401

    خیلی عالی بود گلم🥺 مخصوصا که امشب باران هم میباره خیلی چسبید👌👌💞

    پاسخ
    • Avatar
      نازیلا پورآذر می گوید:
      21 آبان 1401

      خیلی ممنونم☺️❤️

      پاسخ

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *