از دست شیرین، پیمانه ای افتاد و شکست…
فرهاد گفت:
این چه رسم است…؟!
شیرین گفت:
شکستنی، روزی خواهد شکست.
اسم در چشمان فرهاد حلقه بست و با سوز دل گفت:
قلب من نیز شکستنی…
پیمانه اش، چه زمان خواهی شکست؟!!!
شیرین، هزاران قصه گفت با سکوت
* این نثر ادبی بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.