پیرمردی که سراسر با فرزند خویش نزاع داشت، روزی دست بر آسمان دراز نمود و با دیدگان باران زده اش گفت:
خداوندا…
تو را قسم به هر آنچه که نمی دانم، مرا اصلاح گردان…
فرزند با تعجب به پدر گفت:
اگر اعمال من اشتباه است…
چرا طلب اصلاح خویش داری؟!!!
پدر متفکرانه گفت:
وجود تو…
از وجود تن من است…
شاید این من است…
که با من دشمن است.
* این نثر ادبی بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.