شاید چند سال دیگه وقتی به تمام رویاهایی که محال میدونستمشون، یا بودن تورو ترجیح داده بودم به همشون رسیده باشم و همونطور که تو یه روزِ بارونی با بوت های پاشنه بلندی که تق تق و صدا میده و یه چتر مشکی که دونه های سفیدی روشه و یه پالتوی بلند طوسی با غرور راه میرم و به زمین و زمان فخر میفروشم، یهو تورو ببینم که با یه دختر بچه ی کوچولو که چشماش رو از چشمای کهکشانی تو به ارث برده ولی موهای بور و پوست سفیدی داره و پشمک دستش تمام صورت و موهاش رو موچ کرده مشغولی؛
_بابا دستامو پاک میکنی؟!
با شنیدنِ واژه ی «بابا» خون تو رگ هام یخ میبنده و یه بغضی که سال هاست تو وجودم خفه شده دوباره سرباز میکنه..
تویی که با لبخند مهربون همیشگیت دستای دختر کوچولو رو پاک میکنی
+بدو برو به مامانی بگو بیاد بریم؛ هوا خیلی سرده!
بعد وقتی با لبخند بلند میشی و شال گردن سرمه ای رنگتو مرتب میکنی چشمات با نگاه بهت زده ی من گره میخوره؛
حافظه ی خوبی نداشتی ولی مطمئنم یادت میمونه کی بودم و چه داستانی داشتیم..
شایدم یه وکیلِ موفق بشم و توی دادگاهِ طلاق بفهمم شوهری که موکلم میگفت ازش کتک خورده و معتاده و بداخلاقِ تویی..! با یه نگاه معصومانه؛ با اون دوتا تیله ی سیاهِ شیشه ای ازم خواهش میکنی به نفع تو عمل کنم..
شایدم وقتی تو کافه ی مورد علاقم با یه اکیپ باحال نشستم و موهامو پسرونه کوتاه کردم و بستنیِ لیمویی میخورم ؛ یهو یکی مردد اسمتو صدا بزنه؛ سرمو بچرخونم و تورو تو همون تیشرتِ لیموییِ معروفت پیدا کنم.. همون تیشرتی که اسم لیموشیرین رو برات یدک کشید!
شایدم تو یه روز منِ موفق و خوشحالو ببینی و پشیمون شی!
ولی حتی اون روزم بدون یه تیکه از اعماق قلبم رو قفل و زنجیر کردم که کسی رو بجز تو داخلش راه ندم!..
شاید داستانِ ما هم مثل لیلی و مجنون و شیرین و فرهاد، تو تاریخ غوقا کرد..
داستان لیلیِ مجنون..!
شاید هم لابه لای برگه های تاریخ، گم و گور و شد هیچکس نفهمید چه خون دل هایی که نخوردم و چه تقلاها که نکردم ..!
* این نثر ادبی بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.
4 نظرات
عالی بود فقط همینو میتونم بگم
امیدوارم یه روزی جای این قصه تلخ
اون روزی بیاد ک وقتی دختر کوچولو به باباش میگه بابا دستای منو پاک میکنی
توهم بری پیششون و باهام دستاشو پاک کنیدو اونم بشه لیمو شیرین کوچولوی تو 🙂
ثمین جانم برات آرزوی موفقیت دارم امیدوارم به تک تک خواسته هات برسی من ایمان دارم ک تو یک دختر موفق و قوی هستی عزیزم عااالی بود …🥺
وای ثمین…ساختمان متن ات عالی بود،اما واقعا غم انگیز بود،بخصوص جایی که دختر کوچولو میخواست دستاش پاک بشه…من واقعا وقتی متن اتو با صدای بلند میخوندم اونجا یهو صدامو کم کردم،واقعا دلم گرفت،به طرز ماهرانه ای زیبا نوشته بودی…عالی و بی نظیر بود،و همین جا از خدا میخوام یه روزی آرزو هات که برات خاطره شدن رو با همین قلم ماهرانه بنویسی و خنده هاتو حس کنیم💝