ماهی های قرمز را می بینی؟صدای دلنشین آب را چطور؟ می شنوی؟ تصویر سنگ های کوچک و بزرگ زیباتر است یا صدای پرنده ی نغمه خوان؟!
کنار رودخانه نشسته بودم، گذر سریع آب زلال گویی که زندگی مان بود، گاه در سراشیبی گذرش را ادامه میداد و گاه در سربالایی. صدای دلنشین آب من را وادار می کرد تا سکوت کنم، هر چند که هر گوشی توانایی درک زیبایی آن را ندارد.
ماهی های کوچک و بزرگ یکی پس از دیگری سرشان را از آب بیرون می آورند و نیم نگاهی به طبیعت خارقالعاده می انداختند. همانطور که بر لب رودخانه نشسته بودم، باد ملایمی میوزید و موهای خرمایی ام را نوازش میگرد و برگی را روی آب دیدم کل چشمانش را بسته بود گویا سفر زندگی اش روی آب گذرا بود..
نور خورشید بر آب برخورد می کرد و انعکاس نورش باعث می شد که چند لحظه ای پلک هایم را روی هم بگذارم…
زندگی همین است، زندگی مانند گذر رود از رودخانه است ، زود میگذرد، قدر لحظه هایمان را بدانیم…
زندگی راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله ی امدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی ؛
که به هنگام ورود آمدیم
دست ما در کف این رود به دنبال چه میگردد؟
هیچ.
سهراب سپهری
* این نثر ادبی بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.