باز جمع گشتند نویسندگان
حاکمان قلم و دنیاهای آن
.
باز هم انجمنی بر پا شده
بساط بخور بخور مهیا شده
.
باز این قوم با لبخندهای زورکی
پشت صندلی ها نشستند علکی
.
میروند بر بالای سن همه نوبتی
میخوانند شعرها را چپکی
.
آنچنان شعر را آب و تابش میدهند
گویی میدان جنگ است و باید ببرند
.
حاضرین احسنت گویان کف میزنند
اما هیچ کدام معنی شعر را نمیفهمند
.
میدانند که بیشتر شعرها آبکی ست
از شکم سیری و تند تند و سرسری ست
.
همه منتظرند تا شعرها تمام شود
بزم بعد شعر بر شکم ها میهمان شود
.
حال نمیدانم این شعر ها و قصه های زیاد
چه سودی بر شکم های گرسنه مردم نهاد
.
قلمی کز درد این مردم فریادش نماند
همان به که تا پیری در نیستانش بماند
* این نثر ادبی بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.