رویداد آنلاین و رایگان داستان نویسی و رعایت اصول نویسندگی - پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۰
برندگان مسابقه داستان نویسی یلدای ۱۴۰۲ مشخص شدند! هم‌اکنون می‌توانید آثار برندگان را مشاهده نمایید.

تاوان

نویسنده: زهرا کردستانی

کلمه ی عمیقی است… پر معنا و در عین حال بی معنی…
با شرایط کنونی میدانم که بار ها کارهایت را در دنیای سرد و بی روح آدمها مرور کرده ای تا بفهمی تاوان کدام گناهت،فروپاشی ابدی زندگیت است… کدام چشم را بارانی کرده ای که اکنون باران بر سر و رویت سیلی می زند و تو متوجه باران دیدگان خود نمی شوی… چند دل شکستی و رفتی که اکنون آوار خانه ها دلت را هزار تکه میکند و تکه هایش در تاریکی عمیقی گرفتار می شوند… عروسک را از دست کدام بچه گرفتی که اکنون دست های یخ زده ی کودکت دیگر توان نگه داشتن عروسکش را ندارد…کدام زندگی را ویران کردی که اکنون خانه ات و عزیزانت زیر خروار ها خاک تسلیم سرنوشت شده اند… آن لحظاتی که به تو ، به عنوان تکیه گاه نیاز داشتند کجا بودی؟ اکنون کجایی و چه میکنی؟!
بی رحمی است ولی خودت هم میدانی از همان روز اول زندگی ات را با قلم درد بر صفحه ی سیاه ، تاریک و سرد سرنوشت هک کرده اند… میگویند هر گناهی تاوان دارد و هر خیری سرآغازی برای یک پاداش است اما حیف… دریغا که نمی دانند گناه همان تاوان است و خیر و ثواب ، سراب مه آلودی برای پوشاندن تاریکی های تاوان…
این روز ها که میگذرد .. اگر بتوان به تلخی آنها را گذراند… شاد باش … تضاهر کن… چرا که هر چه صبر کنی گذر ایام تلخ تر می شود و نفرین خاطرات روحت را به بردگی خواهد کشاند…
نمی گویم مرگ حق است… نه نیست، همان خدایی که قسمش می دهیم هم میداند گاهی مرگ ، ناعادلانه ترین بازی روزگار است…
اما فکر کن … از لحظه ی تولد کدام اتفاق عادلانه برای آدما ها رقم خورده است ؟ که مرگ هم عادلانه و به حق باشد؟؟!!
بازی هایی که همیشه یک کودک را محل نمی گذاشتیم عادلانه بود ؟
پول هایی که از ما گرفتند در ازای جانمان یا کارمان به حق بود؟
اصلا حق چیست؟
چه کسی آن را معنا میکند ؟ آدمهای پست و حقیر ؟ یا خدایان یونان و روم با قدرت های الهی شان؟ یا خدا و امامان که یک عمر در مکتب شان بودیم و…
بگذریم:(
آنچه برایش تو را تا کائنات بردم این است که در بند دنیا نباش… انتقام میخواهی ؟ بیمی نیست بگیر اما اگر ناحق باشد چه ؟ فکر کرده ای؟1
میدانم… به خدایمان قسم میفهمم عزیز از دست دادن یعنی چه… سرمای دستان همسرت بجای گرمای حضورش… خاک ها و آوار بر سر و روس از گل نازک تر دردانه ات… سخت است:((
دیده ی یعقوب میخواهد برای گریستن و صبر ایوب برای آرمیدن… اما به راستی تاوان کدام کار غمی این چنین جانکاه است؟؟ نه من میدانم و نه تو
پس بیا هیچ کاری نکردن و تنها نفس کشیدن را( با خدا…) زندگی کنیم
باشد که مرهمی باشد بر این تاوان از پیش تعیین شده و انتظاری برای تاوان طوفانی بعدی…

 

* این نثر ادبی بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسنده: زهرا کردستانی
وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *