فقط خواستم شروع کرده باشم تا که شاید راه به جایی برسد. که شاید آن ً غیر ممکن ً درونم ، ممکن های محصور شده در قلمرو خود را رها کند ، به آنها آزادی دهد تا بالاخره من هم بگویم ً ممکن است ً.
می نویسم فقط برای حال خوب خودم ، حال قلبم و روحم.
دلم نمی خواهد روزی از خواب بیدار شوم و ببینم آخرین روز عمرم است و جلوی آیینه نگاهی به خود بیندازم ، شمرده شمرده به اجزای صورتم بنگرم. به آن دو تیله ی عسلی که میرسم ، سرم را پایین بگیرم و شرمنده تر از هر لحظه ای ، آن لحظه بگویم ً شرمنده که نتوانستم ً.
دلم می خواهد آنقدر بنویسم تا به پایان عمرم گواهی دهم که ً نوشتم ً
می خواهم آنقدر بنویسم تا جوهر وجودم تمام شود. اما روی کاغذها ثبت شده باشد و این هم تقدیر من باشد.
امروز در تاریخ 1401/11/14 می نویسم از احساساتم که شاید روزی چاپ شوند و این قلب من باشد که در نهایت آرامش به خواب ابدی برود. این روان پاک شده ی من از هر گناهی باشد که بالاخره در سکوت ، جدایی از جسمم را جشن بگیرد و کِل بکشد.
می نویسم از نانوشته هایم. و از تمام قفس هایی که تا به الآن در من و قلب من برای اطرافیانم ساخته بودم ، یاد می کنم. تمامشان را پر می دهم و خودم آغازگر آرامش روح و قلبم خواهم شد.
می نویسم تا رها باشم…
* این نثر ادبی بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.
4 نظرات
بسیار عالی و فوق العاده بود.
سلام غزاله جان بسیارعالی شروع کردی.ادامه بده(ولی بنظرم بایدوسعت نگاهت راتابینهایت گسترش بدی)…
چقدر جالب و متنوع احساساتت رو ابراز کردی🍁🌹
عالی 😍😍😍😍