رویداد آنلاین و رایگان داستان نویسی و رعایت اصول نویسندگی - پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۰

آخرین دیدار! (فصل اول)

نویسنده: مینا باقریان

ماریا اندرسون و رز کیلیوی در 15ژانویه سال 2007 در کلاس موسیقی با هم آشنا شدند
+من دارم ویولن یاد میگیرم تو چی؟
– من پیانو یاد میگیرم
از زبان رز
هرروز که با ماریا بیشتر آشنا میشدم علاقه ام هم به او بیشتر میشد. ما 18 سال داشتیم که با هم دوست شدیم . چشم هایش رنگ قهوه ای زیبایی داشت با اون موهای بلند مشکی اش که همیشه تا کمرش بافته بود و اون دامنی که همیشه پایش بود او را به زیباترین دختری که تا بحال دیده بودم تبدیل کرده بود چشم هایش برق خاصی داشت.باله اش از پیانو زدنش بهتر بود.عاشق گل و گیاه بود خانه اش پر بود از گلدان های کوچک و بزرگ!
پدر و مادرش در پاریس زندگی می کردند قرار بود وقتی او هم درسش تمام شد به پاریس برود . او دانشجوی رشته ی هنر بود.
سال 2016 بود خیلی ذوق داشت میخواستم مدرکش رو بگیره سه شنبه بود به هم به کافه رفتیم و قهوه خوردیم . عصر ساعت 19:48 بود که به من زنگ زدن و گفتن:«ماریا اندرسون…
و من از حال رفتم
چند ساعت قبل …
وقتی از کافه بیرون رفتیم اون یه ذره ترسید انگار یه کسی رو دید اما تظاهر کرد حالش خوبه اون برق همیشگی توی چشمانش نبود
-آم …چیزی شده؟
+نه خوبم
نگرانش شدم برای همین خودم تا خونه رسوندمش اما….
توی پرونده ی ماریا نوشتن :
سن:28. علت مرگ:خودکشی
ماریا در همون ساد در 27 ژانویه پنجشنبه به خاک سپرده شد
من تنها کسی بودم که به خودکشی ماریا اعتقاد نداشتم برای همین تصمیم گرفتم…

برای مطالعه فصل دوم این داستان به لینک رو به رو مراجعه کنید: آخرین دیدار! (فصل دوم)

 

* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسنده: مینا باقریان
وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

1 نظر

  1. Avatar
    ... می گوید:
    2 فروردین 1403

    عالی بود

    پاسخ

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *