رویداد آنلاین و رایگان داستان نویسی و رعایت اصول نویسندگی - پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۰

آخرین دیدار! (فصل سوم)

نویسنده: مینا باقریان

برای مطالعه فصل دوم این داستان به لینک رو به رو مراجعه کنید: آخرین دیدار! (فصل دوم)

از زبان رز
مادر و پدرم توی باغ عمارت خانواده اندرسون داشتن حرف میزند
– راستی رز کجاست؟
+ رفته آرامستان سر مزار ماریا😟
من سر مزار ماریا کلی جیغ و داد کردم ولی چه فایده؟ من هنوزم باورم نمی شد که ماریا مرده!
هوا سرد بود نشستم روی نیمکت
– میتونم اینجا بشینم ؟
+ ها ‌… بله البته
– ماریا دوستت بود نه؟
+ تو از کجا میدونی؟
– ماریا قبل از دوست شدن با تو با من دوست بود خونه هامون رو به روی هم بود…عا راستی یادم رفت خودمو معرفی کنم من مارتا ام … مارتا ساپیرو و شما ؟
+ رز … رز کیلیوی از آشناییتون خوشبختم …مارتا میتونی راز نگهدار باشی؟
– عام … آره چطور؟
+ به نظرم این ماجرا خودکشی نبوده … یه قتل بوده !!!
– واقعا ؟؟؟ حالا چطوری میخوای بفهمی؟
+ فردا بیا کافه چوبک تا بهت بگم !
فردا ، ساعت 17:36 ، کافه چوبک
– خب حالا میخوای چیکار کنی ؟؟ بری اداره پلیس مدارکش رو چک کنی؟ 😏
+ فکر خوبیه ! برخیز … پاشو بریم !
– چی ؟!!!؟!؟! بابا مسخره گفتم 😩
+ خودت کردی که لعنت بر خودت پاشو
اداره ی جرائم سنگین ، ساعت 18:07 ، لندن
+ خب مارتا من باید برم تو اتاق جمع آوری مدارک آماده ای ؟
– آره
+ خب سه… دو …. یک …. حالا😶
– خب اینم از دوربین امنیتی هک شدن😉
+ خب من دارم میرم تو اتاق
ویوووو…… ویووووو ( صدای آژیر خطر)
+ وای مارتا وی شد 😣😲
– لو رفتیم بدو بیا سوار ماشین شو 😌
+ کی لومون داده؟؟؟
– نمیدونم فکر کنم به خبر چین 😠

* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسنده: مینا باقریان
وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *