رویداد آنلاین و رایگان داستان نویسی و رعایت اصول نویسندگی - پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۰

در آغوش غم

نویسنده: معصومه صادقی

همه جا ساکت است!
سکوت خوب است ولی نه در اینجا.
ناگهان صدای بوق ممتدی می پیچد…
بوی ترس به مشام میرسد
دست هایم سِر میشود و گونه هایم خیس
صدای دویدن می آید جرعت نگاه کردن ندارم
اما مگر میشود؟
نگاهم پر میکشد به طرف صدا.
اشک در چشمانم میجوشد،درست است آنها به طرف
اتاق “او” میروند
با،پاهایی لرزان به طرف اتاق “او” میروم.
نمیتوانم درست ببینم استرس و غم،مانند پرده ای
به شکل اشک درون چشم هایم جوانه زده اند
چند بار پلک میزنم تا درست ببینم.
اما صحنه ای جز کشیدن پارچه ای سفید
روی صورت زیبا و رنگ پریده ی “او”نمی بینم.
زانوهایم خم میشوند و روی زمین می نشینم،
صدای مردی می آید که میگوید:متاسفم…
تاسف اش را نمیخواهم، من”او”را میخواهم.
دلم برایش تنگ شده، از همین حالا!
…..
از او دیگر متنفرم.
متنفرم که مرا ترک کرده است،متنفرم که به قول اش عمل نکرد و نماند.
صدا وجدانم می آید که مثل همیشه نمک می ریزد روی درد هایم ولی درست میگوید:
او مرا،ترک کرده است.

 

* این نثر ادبی بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسنده: معصومه صادقی
وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *