دلارام من !
بگذار بگویم که چگونه تمنای تو از صبا می کردم
و اندوه جان فرسای دل را شوق پایان داشتم …
روز های انتظار در مژده ای از تو می گذرد ؛
و من همچنان در فراق غم انگیز تو
روحم را ،
به نوازش خوشی از گیسوانت فرح می بخشم …
میدانم که احوال نگرانم رنگ نومیدی نخواهد گرفت
و پایان این جمله ،
از بوی آمدنت معطر خواهد شد…
* این نثر ادبی بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.